مجوف . [ م ُ ج َوْ وَ ] (ع ص ) کاواک و میان تهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که جوف کرده شده و از اندرون خالی باشد. (غیاث ). اجوف . تهی . میانه کاواک . میان تهی . پوک . آنچه میان آن تهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- عصب مجوف ؛ عصب میان تهی : از همسایگی هر یکی [ هریکی از الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی در دماغ ] عصبی بیرون آمده است مجوف یعنی میان تهی و این عصب را بدین نام شناسند یعنی عصب مجوف گویند و میان تهیی آن چندانی است که سوزنی باریک بدو نگذرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زایدتان شود.
|| ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رجل مجوف ؛ مرد بی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رجل مجوف ؛ مرد ترسو. (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.