کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م َ ] (ع اِ) ممال مَجری ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل جریان . محل عبور. گذرگاه : نهد کشت قدر ترا ماه خرمن بود آب تیغ ترا بحر مجری . انوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).ز چرخ چشمه ٔ تیغ تو داشتن پر آب ز خصم نایژه ٔ حلق بهر مجری را . انوری...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م َ را ] (ع اِ) ره گذر. ج ، مجاری . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گذر. گذرگاه . محل رفتن . محل عبور. راه . طریق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر. سعدی . || گذرگا...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ِ ] (اِ) ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ کنند. (ناظم الاطباء). در گلپایگان ، مجری (جعبه ٔ چوبین )، در اراک (سلطان آباد)، مجری (علاوه بر این معنی ، ...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) اجراکننده . (ناظم الاطباء). آن که اجرا کند. گزارنده . انجام دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || راننده و روان کننده . (آنندراج ). کسی که سبب می شود مر جریان و روانی را. || آن که سبب اجرای حکم می گردد. (ناظم الاطباء).- عضو مج...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) هر حیوان وحشی که در پس وی بچه ٔ وی روان باشد. (ناظم الاطباء).- کلبة مجری ؛ ماده سگ بابچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م ُ را ] (ع ص ) اجراشده . انجام یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).- مجری شدن حکمی ؛ نافذ شدن آن . اجرا شدن آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| ...
-
واژههای مشابه
-
مجری داشتن
لغتنامه دهخدا
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] (مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان ). و همه ٔ اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروا...
-
مجری کردن
لغتنامه دهخدا
مجری کردن . [ م ُ را ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجری داشتن . اجرا کردن . و رجوع به مجری داشتن شود.
-
جستوجو در متن
-
حکمران
لغتنامه دهخدا
حکمران . [ ح ُ ] (نف مرکب ) آنکه امر و فرمان او مجری شود. فرمانده . فرمانفرما.
-
مجرا
لغتنامه دهخدا
مجرا. [ م ُ ] (ع ص ) مُجری ̍ روان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). روان شده و اجراشده . (ناظم الاطباء). ورجوع به مجری شود. || برآورده شده . (ناظم الاطباء). || تسلیم شده . (ناظم الاطباء). || (اِ) جای روان کردن . (غیاث ) (آنندراج ).
-
آب سردی
لغتنامه دهخدا
آب سردی . [ ب ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که پس از بول از مجری برآید. ودی . وذی . (زمخشری ).
-
مروس
لغتنامه دهخدا
مروس . [ م َ ] (ع ص ) بکره که رسن او از مجری افتاده و میان بکره و قعو درآویخته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
آب خفته
لغتنامه دهخدا
آب خفته . [ ب ِ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب راکد. || آب جاری که جریان آن از تراکم یا همواری مجری محسوس نباشد.