کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجاورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجاورت
لغتنامه دهخدا
مجاورت . [ م ُ وَ / وِ رَ ] (ع مص ) مجاورة. رجوع به مجاورة شود. || (اِمص ) همسایگی و درنزدیکی . (ناظم الاطباء). قرب و همسایگی . (غیاث ). نزدیکی . جوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نخواهم که بیش خونی ریخته شود، حق مسلمانی و حق مجاورت ولایت از گردن...
-
واژههای مشابه
-
مجاورت کردن
لغتنامه دهخدا
مجاورت کردن .[ م ُ وَ / وِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقیم شدن . اقامت گزیدن . بسر بردن : روزها بر سر خاکش مجاورت کردم . (گلستان ). و رجوع به مجاورت و مجاورة شود.
-
واژههای همآوا
-
مجاورة
لغتنامه دهخدا
مجاورة. [ م ُ وَ رَ ] (ع مص ) با کسی همسایگی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). همسایگی کردن . جِوار. جُوار. (از منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد). || اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی ). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...
-
مجاورة
لغتنامه دهخدا
مجاورة. [ م ُوِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مُجاوِر. رجوع به مجاور شود.- زاویتین مجاورتین ؛ دو زاویه ٔ مجاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
هم وثاقی
لغتنامه دهخدا
هم وثاقی . [ هََوُ ] (حامص مرکب ) هم خانه بودن . مجاورت : مسیحای مجرد را برازدکه با خورشید سازد هم وثاقی .حافظ.
-
راهون
لغتنامه دهخدا
راهون . (اِخ ) روستاییست در مجاورت منصورة در ساحل سند. (از معجم البلدان ج 4).
-
فرهودن
لغتنامه دهخدا
فرهودن . [ ف َ دَ ] (مص ) پرهودن . برهودن . رنگ بگردانیدن در مجاورت آتش . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به پرهودن شود.
-
موکر
لغتنامه دهخدا
موکر. [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) کفکها که در مجاورت هوا بر سطح غذا پدید آید. موکور. رجوع به موکور شود.
-
هواکشیدن
لغتنامه دهخدا
هواکشیدن . [ هََ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) هوا خوردن . در اصطلاح فاسد شدن چیزی که مجاورت ممتد با هوا آن را تباه می کند چون روغن و پنیر و... (از یادداشتهای مؤلف ).
-
هوا دادن
لغتنامه دهخدا
هوا دادن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) اتاق یا هر جای بسته را با هوای خارج مربوط کردن . || هوابه درون ریه فرستادن با وسایل . || در مجاورت هوا قرار دادن جراحت و موجب سیم کشیدگی آن شدن .
-
چائیدن
لغتنامه دهخدا
چائیدن . [ دَ ] (مص ) سرما خوردن . زکام کردن . || سرد شدن . سخت سرد شدن چنانکه چیز در مجاورت یخ و برف . چائیدن میوه و جز آن در یخ ؛ نهایت سرد شدن .
-
مبخر
لغتنامه دهخدا
مبخر. [ م ُ ب َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) بخارکننده و آن که نفس وی بدبو و گندیده است . || هر مایعی که در مجاورت هوا جوش کند. (ناظم الاطباء).