کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجامع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجامع
لغتنامه دهخدا
مجامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مجمع [ م َ م َ / م َ م ِ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). جاهای جمع شدن . (غیاث ). مواضع گرد آمدن مردم . جاهای فراهم آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گرد راه قصد جامع کردم و روی بدان ...
-
واژههای مشابه
-
عدم مجامع
لغتنامه دهخدا
عدم مجامع. [ ع َ دَ م ِ م ُ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مراد از عدم مجامع مسبوقیت وجود به عدم ذاتی است که از جهت ذاتش «لیس » محض است و از جهت علت و بواسطه ٔآن «ایس » است و در نتیجه حدوث ذاتی مسبوق به عدم مجامع است و بالجمله عدم مجامع آن است که مرت...
-
جستوجو در متن
-
شهنامه خوانی
لغتنامه دهخدا
شهنامه خوانی . [ ش َ م َ / م ِ خوا / خا ] شاهنامه خوان . خواندن شاهنامه در مجالس و مجامع. رجوع به شاهنامه خوانی شود.
-
لردمر
لغتنامه دهخدا
لردمر. [ ل ُم ِ ] (اِخ ) شهردار شارستان لندن که هر سال بتوسط مجامع کارگری انتخاب شود.
-
بلغراد
لغتنامه دهخدا
بلغراد. [ ب ِ غ ِ ] (اِخ ) معرب بلگراد، پایتخت یوگسلاوی . صاحب تاج العروس گوید در بعضی مجامع دیده ام که نام آن شهر در قدیم سمندو بوده است . رجوع به بلگراد شود.
-
عدم مقابل
لغتنامه دهخدا
عدم مقابل . [ ع َ دَ م ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسبوقیت زمانیات را به عدم زمان عدم مقابل گویند در مقابل عدم مجامع و بالجمله عدم مقابل عدم زمانی است زیرا هیچ یک از مراتب وجودی حوادث زمانی با یکدیگر جمع نمیشوند و از این جهت عدم فکی در سلسله...
-
پای توغ
لغتنامه دهخدا
پای توغ . (اِ مرکب ) منصب علم برداری چه توغ در ترکی علم فوج را گویند. (غیاث اللغات ). || گرد آمدنگاه لوطیان و سر غوغایان شهری . پاتوغ . و مجازاً هرمجمعی از مجامع. و توغ نیزه ای است و بر سر آن دم اسبی منتهی بگلوله ٔ زرین .
-
ابن المقفع
لغتنامه دهخدا
ابن المقفع. [ اِنُل ْ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) ابوالبشر ساویرس اسقف شهر اشمونین در صعید مصر. او پیرو طریقه ٔ قائلین به طبیعت و جوهر واحد عیسی علیه السلام است . و بزمان خلیفه معز باﷲ فاطمی میزیست و با بطریق قبطی فیلوثئوس معاصر بود. و گویند به اجازه ٔ م...
-
تجسس کردن
لغتنامه دهخدا
تجسس کردن . [ ت َ ج َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازجستن . تفتیش کردن . پژوهش کردن . کاویدن .تفحص کردن : و کس ندانست که آن تیر از کجاآمد، هر چند تجسس کردند پدید نیامد. (نوروزنامه ).تجسس کرد شاپور آن زمین رابدست آورد فرهاد گزین را. نظامی .سلطان جاسوسا...
-
میتسکیه ویچ
لغتنامه دهخدا
میتسکیه ویچ . [ کی ِ ] (اِخ ) آدم میتسکیه ویچ (1798 - 1855 م .). بزرگترین شاعر رومانتیک لهستان . در لتونی متولد شد و در 1823 به علت فعالیت در مجامع پنهانی وطن پرستان دستگیر و به روسیه تبعید شد، اما در 1829 از آنجا گریخت و به فرانسه رفت . در فرانسه به...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر مکنی به ابی بکر. وی شیخی فاضل در طب و مردی حلیم و عفیف و طبیب مستنصرباﷲ بود و همه ٔ اولاد ناصر بدو اعتمادداشتند و بتعظیم و تبجیل و معرفت حقش میکوشیدند و نیز نزد رؤسا مؤتمن بود و او ادیبی فهیم بود و بخط خویش کتب بسیا...
-
تموز
لغتنامه دهخدا
تموز. [ ت َ ] (اِخ ) تموز در زبان بابلی خدای بهار بود و او یار، یا شوهر ننا الهه ٔ توالد و تناسل محسوب می شد و همین نام است که در جزو ماههای سریانی آمده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام خدایی . (نخبة الدهر دمشقی یادداشت به خط مرحوم دهخدا) . رجوع به...
-
محترز
لغتنامه دهخدا
محترز. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش . (ناظم الاطباء). || دوری گزیننده . پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده . (آنندراج ) (غیاث ) : بیار باده کجا بهتر است باده هنوزکه تو به باده ز چنگ زمانه محترزی . منوچهری .از کراهیت ناصرالدین...