کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجال دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجال دادن
لغتنامه دهخدا
مجال دادن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرصت دادن : به مجرمان در بیگانگی مزن زنهارمجال رخنه به ناموس اتحادمده . طالب آملی (از آنندراج ). || جولانگاه دادن . میدان دادن : بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی . سعدی .عزت فرد...
-
واژههای مشابه
-
مجال داشتن
لغتنامه دهخدا
مجال داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) فرصت داشتن و وقت داشتن . (ناظم الاطباء). || قدرت و توانائی داشتن : در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت . (گلستان ).ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم . سعدی .در ...
-
مجال یافتن
لغتنامه دهخدا
مجال یافتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) فرصت یافتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). میدان یافتن . جولانگاه یافتن : اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند. (کلیله و دمنه ). شبهت نکرد که دشمنی تقبیح صورتی کرده است یا حاسدی مجال فسادی یافته است . (ترجمه ٔ تاریخ یمی...
-
مجال طلب
لغتنامه دهخدا
مجال طلب . [ م َطَ ل َ ] (نف مرکب ) فرصت طلب : و شک نیست که دمنه مجال طلب و مضرب و نمام است . (کلیله و دمنه ).
-
بی مجال
لغتنامه دهخدا
بی مجال . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مجال ) بی فرصت . || بی طاقت و ناتوان . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
داو دادن
لغتنامه دهخدا
داو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج . || مجال دادن . مهلت دادن . گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاوکشته را هرگز سگان ندهند داو.مولوی .
-
میان دادن
لغتنامه دهخدا
میان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فاصله دادن . فرجه دادن . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از قوت دادن و امداد کردن . (آنندراج ). مجال دادن : تو میان دهی و گرنه بخیال درنگنجدکه چنان کمر که دانی من بی ادب گشایم .بابافغانی .
-
نوبت دادن
لغتنامه دهخدا
نوبت دادن . [ ن َ / نُو ب َ دَ ] (مص مرکب ) کناره جستن و مجال و میدان به حریف واگذاشتن . مقابل نوبت گرفتن : به تو داد یک روز نوبت پدرسزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی .پیر است چرخ و اختر بخت تو نوجوان آن به که پیر نوبت خود با جوان دهد. ظهیر (از آنن...
-
بر صحرا افکندن
لغتنامه دهخدا
بر صحرا افکندن . [ ب َ ص َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر صحرا نهادن . کنایه از غایت آشکارا کردن و شهرت دادن . (آنندراج ) : مجال صبر تنگ آمد بیکبارحدیث عشق بر صحرا فکندم .سعدی .
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
میدان دادن
لغتنامه دهخدا
میدان دادن . [ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) مجال دادن برای خودنمائی و اظهار وجود و اعمال نیات و اجرای مقاصد. || جای خالی کردن برای کسی از روی تعظیم . (غیاث ). جای خالی کردن برای کسی از روی تعظیم و خود را به کنار کشیدن . (آنندراج ). تعظیم کردن . (مجموعه ...
-
اصرار نمودن
لغتنامه دهخدا
اصرار نمودن . [ اِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اصرار کردن یا سماجت نشان دادن : مجال صبر کجا ماندم چو در حق من زمانه بر سر باطل نماید این اصرار. ظهیر فاریابی (از ارمغان آصفی ص 134).و رجوع به اصرار کردن شود.
-
رخ نمودن
لغتنامه دهخدا
رخ نمودن . [ رُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن . رو کردن . روی آوردن . رخ کردن : خفته اند آدمی ز حرص و غلومرگ چون رخ نمود انتبهو. سنایی .یکی شهر کافورگون رخ نمودکه گفتی نه از گل ز کافور بود. نظامی .ساقیا می ده که مرغ صبح بام رخ نمود از بیض...