کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متکبرانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متکبرانه
لغتنامه دهخدا
متکبرانه . [ م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور تکبر و خودستایی و بطور غرور. (ناظم الاطباء). از روی خودستائی و خودپسندی .
-
جستوجو در متن
-
غرور خریدن
لغتنامه دهخدا
غرور خریدن . [ غ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) متکبرانه رفتار کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به غرور شود.
-
مغرورانه
لغتنامه دهخدا
مغرورانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) متکبرانه .خودپسندانه . با کبر و غرور. و رجوع به مغرور شود.
-
خودپسندانه
لغتنامه دهخدا
خودپسندانه . [ خوَدْ / خُدْ پ َ س َ دا ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با تکبر. با غرور. مغرورانه . متکبرانه .
-
تفدید
لغتنامه دهخدا
تفدید. [ت َ ] (ع مص ) متکبرانه رفتن و غیریدن در رفتار. || بانگ و فریاد کردن در فروختن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مگوز بر ما
لغتنامه دهخدا
مگوز بر ما. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) آدم مقمپز و گرانجان و لوس و ننر و خودخواه . کسی که دارای اخلاق و رفتاری غیرعادی و مخصوصاً متکبرانه است . چنین آدمی را «بر ما مگوزی » و «بر ما مگوزید» نیز گویند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
خمخمة
لغتنامه دهخدا
خمخمة. [ خ َ خ َ م َ ] (ع مص ) منگیدن . || نوعی از خوردن و آن زشت باشد. || متکبرانه سخن گفتن . || از بینی حرف زدن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
-
گنده مغزی
لغتنامه دهخدا
گنده مغزی . [ گ َ دَ / دِ م َ ] (حامص مرکب ) تکبر کردن و سخنان متکبرانه گفتن . (برهان ) : اگر می رود در پی این سخُن بدین گفتگو گنده مغزی مکن . سعدی (از رشیدی و آنندراج ). || هرزه و یاوه بر زبان راندن و درشتی و کج خلقی نمودن . (برهان ).- گنده مغزی کرد...
-
سبهلل
لغتنامه دهخدا
سبهلل . [ س َ ب َ ل َ] (ع ص ) جاء سبهللاً؛ بی سلاح و بی هیچ چیز دیگر آمد،یا متکبرانه و بی پروانه آید، یا آمد نه برای کار دنیا و نه برای کار آخرت . و منه الحدیث : لاکره ان اری احدکم سبهللاً، و یقال : هو یمشی سَبَهْلَلاً؛ یعنی بیهوده آمد و شد کرد. (منت...
-
اکماخ
لغتنامه دهخدا
اکماخ . [ اِ ] (ع مص ) بزرگ منشی نمودن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || متکبرانه نشستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جلوس المتعظم . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) تکبر و غرور. (آنندراج ).
-
متبکل
لغتنامه دهخدا
متبکل . [ م ُ ت َ ب َک ْ ک ِ ] (ع ص ) فروگیرنده کسی را به زدن و دشنام و قهر. (آنندراج ). کسی که غلبه می کند به واسطه ٔ زدن و یا دشنام دادن . (ناظم الاطباء). || آمیزنده سخن را. (آنندراج ). کسی که به طور آشفته و درهم سخن می گوید. (ناظم الاطباء). || خرا...
-
سبلة
لغتنامه دهخدا
سبلة. [ س َ ب َ ل َ / س َ ل َ ] (ع اِ) بروت ، یا موی بر بروت است ، یا کرانه ٔ بروت یا فراهم آمدنگاه هر دو بروت ، یا موی که بر زنخ است تا سر ریش ، یا بخصوص سر ریش که بر سینه فتد. ج ، سبال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بروت . (دهار). ...
-
عطف
لغتنامه دهخدا
عطف . [ ع ِ ] (ع اِ)کرانه و جانب . (از منتهی الارب ). جانب هر چیز. (از اقرب الموارد). یک سوی گردن و یک سوی مردم . (دهار). جانب . (ترجمان القرآن جرجانی ). عطفاالرجل ؛ دو جانب شخص . (از منتهی الارب ). دو جانب و دو سوی شخص از سر و تارک . (از اقرب الموار...
-
بیقرة
لغتنامه دهخدا
بیقرة. [ ب َ ق َ رَ ] (ع مص )هلاک گردیدن . || فاسد ساختن . (منتهی الارب )(از لسان العرب ). اصل بیقرة بمعنای فساد و تباهی است : و بیقر الرحل فی ماله ؛ اذا اسرع فیه و افسده . (ازلسان العرب ). || شک کردن در چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مر...