کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متنفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متنفس
لغتنامه دهخدا
متنفس . [م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) دم برزننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). نفس کشنده و نفس دار و جاندار و حیوان و کس . (ناظم الاطباء). نفس کش . زنده . جاندار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چهارجانب راه گریز مسدود و متنفسی را زنده ...
-
جستوجو در متن
-
لاضرورت ذاتی
لغتنامه دهخدا
لاضرورت ذاتی . [ ض َ رَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) و آن قیدی است که قضیه ٔ مطلقه ٔ عامة را بدان مقید کنند. معنی قضیه ٔ مطلقه ٔ عامة این است که ثبوت نسبت در یکی از ازمنه ٔ ثلاثه محقق است چنانکه گوئیم : کل انسان متنفس بالفعل و چون این...
-
منتشره
لغتنامه دهخدا
منتشره . [ م ُ ت َ ش ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث منتشر. رجوع به منتشر شود. || (اصطلاح منطق ) قضیه ای است که مرکب از منتشره ٔ مطلقه و لادوام ذاتی باشد. که آن لادوام اشارت به قضیه ٔ مطلقه ٔ عامه باشد، مثال : «کل انسان متنفس وقتاً ما»؛ ای لا شی ٔ من الانسان بم...
-
زفرة
لغتنامه دهخدا
زفرة. [ زَ رَ / زُ رَ ] (ع مص ) دم برآوردن . || بانگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) دم سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || متنفس . صاحب دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مزدفر
لغتنامه دهخدا
مزدفر. [ م ُ دَ ف َ ] (ع اِ) جای تنفس . || تنفسی که با کشش نفس در آن خارج گردد. || جای نفس کشیدن اسب از سینه . (ناظم الاطباء). جای آواز برآوردن اسب در سینه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) نفس کشنده .(ناظم الاطباء). متنفس . (از یادداشت مرحوم ده...
-
نفس کش
لغتنامه دهخدا
نفس کش . [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) متنفس . (یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده . ذوحیات . نفس زن . || در تداول ، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد. || (اِ ...
-
وجودیه ٔ لادائمة
لغتنامه دهخدا
وجودیه ٔ لادائمة. [ وُ دی ی َ ی ِ ءِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطقی ) (قضیه ٔ...) نزد منطقیان مطلقه ٔ عامه را نامند با قید لادوام به حسب ذات و آن مرکب باشد از دو مطلقه ، مانند: کل انسان متنفس بالاطلاق العام لابالدوام . (کشاف اصطلاحات الف...
-
منسد
لغتنامه دهخدا
منسد. [ م ُ س َدد ] (ع ص ) بسته شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ...
-
لادوام ذاتی
لغتنامه دهخدا
لادوام ذاتی . [ دَ م ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح منطق ) سلب کردن حقی از شیئی وقتی از اوقات چنانکه کل کاتب متحرک الاصابع بالضرورةمادام کاتباً ای لاشی ٔ من الکاتب بمتحرک الاصابع بالفعل . (غیاث ). و آن قیدی است که برای قضیه ٔ مشروطه ٔ عامه و عرفیه ٔ عامه و وق...
-
وجودیه ٔ لاضروریة
لغتنامه دهخدا
وجودیه ٔ لاضروریة. [ وُ دی ی َ ی ِ ض َ ری ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطقی ) (قضیه ٔ...) مطلقه ٔ عامه را نامند با قید لاضرورة به حسب ذات مانند کل انسان متنفس بالاطلاق العام لابالضرورة و آن مرکب باشد از مطلقه ٔ عامه و ممکنه ٔ عامه . (...
-
تنفس
لغتنامه دهخدا
تنفس . [ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) نفس زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دم برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). داخل کردن نفس به ریه وخارج کردن از آن ، و هر ریه داری متنفس است . (از اقرب الموارد). دم و نفس و دم زدگی و نفس کشیدگی و ...
-
دمنده
لغتنامه دهخدا
دمنده . [ دَ م َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دمیدن .که بدمد. که به دمیدن پردازد. که نفس سخت بیرون دهد. فوت کننده . نفّاخ . نفّاث . دم بیرون کننده از بینی و دهان با آوازی خفیف چنانکه مار گاه حمله . آنکه نفس طویل از میان دو لب برآورد. نافح . نافخ . (ی...
-
ضرورت
لغتنامه دهخدا
ضرورت . [ ض َ رو رَ ] (ع اِ)ضرورة. نیاز و حاجت . (منتهی الارب ). حاجت . (منتخب اللغات ) : اکنون ضرورتی پیش آمده است . (کلیله و دمنه ). درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس . (گلستان ). درویشی را ضرورتی پیش آمدگلیم یاری بدزدید. (گل...
-
طهماسب
لغتنامه دهخدا
طهماسب . [ طَ ] (اِخ ) (شاه طهماسب اول ) ابن شاه اسماعیل صفوی . وی از سلسله ٔ صفویه دومین پادشاه است که از سال 930 الی 984هَ . ق . سلطنت کرده است . تولد وی بنابر روایت اسکندربیک منشی در تاریخ عالم آرای عباسی بسال 919 در قریه ٔ شاه آباد از اعمال اصفها...