کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متعجب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شکفتیدن
لغتنامه دهخدا
شکفتیدن . [ ش ِ ک ِ دَ ] (مص ) تعجب نمودن . متعجب شدن . شگفتیدن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). تعجب کردن . (از انجمن آرا). رجوع به شگفتیدن شود.
-
خلط
لغتنامه دهخدا
خلط. [ خ َ ] (ع اِمص ) آمیزش . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).- خلط شدن ؛ آمیختن . (ناظم الاطباء).- خلط کردن ؛ مخلوط کردن . درهم کردن . سرشتن . (ناظم الاطباء).- خلط مبحث ؛ مقصدی را بمقصد دیگر آمیختن بقصد مشاغبه و مغالطه یا بی قصدی . (یادداشت ...
-
ناخن به دندان ماندن
لغتنامه دهخدا
ناخن به دندان ماندن . [خ ُ ب ِ دَ دَ] (مص مرکب ) حسرت و افسوس کردن . (شمس اللغات ). || متحیر ماندن . حیران ماندن . تعجب کردن . متعجب شدن . شگفتی : بدیشان از غنیمت داد چندان که خلقی ماند از آن ناخن به دندان .نزاری قهستانی (از فرهنگ نظام ).
-
شکوفتن
لغتنامه دهخدا
شکوفتن . [ ش ِ / ش ُ ت َ ] (مص ) شکفتن . شکفته شدن . گشادن . واشدن . (ناظم الاطباء). شکفتن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکفتن در همه ٔ معانی شود. || شکوفه کردن . || دمیدن . (ناظم الاطباء). || شکافتن . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). || متعجب ...
-
شگفتن
لغتنامه دهخدا
شگفتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص ) صبر و تحمل داشتن . صبر کردن . (ناظم الاطباء). شکیبایی داشتن : همچو آتش گرم شد در کار اویک نفس نشگفت از دیدار او. عطار.گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت . (فتوت نامه ). || حیران شدن . || متعجب بودن . (ناظ...
-
اندیدن
لغتنامه دهخدا
اندیدن . [ اَ دَ ] (مص ) تعجب کردن . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). متعجب شدن . (ناظم الاطباء). || سخنی که از روی حیرت و تعجب گفته شود. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || سخنی که از روی شک و ریب و آهستگی گفته شود. (از برهان قاط...
-
شکیفتن
لغتنامه دهخدا
شکیفتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) شکیبیدن . شکیبایی داشتن . صبر کردن . تاب آوردن . تحمل کردن . (یادداشت مؤلف ). صبر کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). آرام گرفتن . (برهان ) : تو با تاج بر تخت نشکیفتی خرد را بدینگونه بفریفتی . فردوسی .لشکر مسعود و ستوران ا...
-
شگفت ماندن
لغتنامه دهخدا
شگفت ماندن . [ ش ِ گ ِ / گ ُ دَ ] (مص مرکب )تعجب کردن . حیران ماندن . در شگفت ماندن . متعجب شدن .سخت دچار شگفتی گشتن . (یادداشت مؤلف ) : بگفت این و خود ساز دیگر گرفت نگه کن کنون تا بمانی شگفت . فردوسی .یکی را ز بن دور کرده دو کفت از آن خستگان ماند ن...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. فردوسی .بر هر ...
-
خیره گشتن
لغتنامه دهخدا
خیره گشتن . [ رَ / رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متعجب شدن . تعجب کردن . بشگفت آمدن . بحیرت آمدن از فرط تعجب . حیران شدن از نهایت شگفتی : بینداخت با هول بر بیست گام کز آن خیره گشتند خلقی تمام . فردوسی .سپه دید پرموده چندانکه دشت بدیدار ایشان همه خیره گشت ....
-
دهان
لغتنامه دهخدا
دهان . [ دَ ] (اِ) فم . (دهار) (ترجمان القرآن ). جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند. (ناظم الاطباء). قسمت مقدم و فوقانی لوله ٔ گوارشی که توسط لبها به خارج بازمی شود و در آن ا...
-
خیره شدن
لغتنامه دهخدا
خیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متعجب شدن . بشگفت درآمدن . مات شدن از فرط تعجب . حیران شدن از نهایت شگفتی . متحیر شدن . مدهوش شدن : تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی زاهری خیره شد و غالیه و عنبرخوار. عماره ٔ مروزی .چو ارجاسب دید آن چنان خیره ش...
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مان...
-
نژند
لغتنامه دهخدا
نژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] (ص ) اندوهگین . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). غمناک . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). افسرده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). پژمرده . فرومانده . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) ...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...