کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متردد شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تذبذب
لغتنامه دهخدا
تذبذب . [ ت َ ذَ ذُ ] (ع مص ) جنبیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تحرک . (اقرب الموارد) (المنجد). جنبیدن چیزی که بهوا آویخته باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جنبیدن و متحرک شدن . (ناظم الاطباء). || دودله شدن و متردد بودن . (غیاث اللغات )...
-
دودله
لغتنامه دهخدا
دودله . [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. (ناظم الاطباء). کنایه است از متردد. به عکس یکدله . (انجمن آرا). دودل . مردد. مذبذب . مریب . مرتاب . شاک . مضطرب . باتردد...
-
اعلنکاس
لغتنامه دهخدا
اعلنکاس . [ اِ ل ِ ] (ع مص ) سخت سیاه شدن موی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیاه سخت شدن . (المصادر زوزنی ). انبوه شدن و بسیار سیاه گردیدن موی . || مضطرب و متردد شدن . || انبوه و متراکم گردیدن شب . (از اقرب الموارد).
-
تعامه
لغتنامه دهخدا
تعامه . [ ت َ م ُه ْ ] (ع مص ) سرگشته و متردد شدن در گمراهی و منازعت و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
لثلثة
لغتنامه دهخدا
لثلثة. [ ل َ ل َ ث َ ] (ع مص ) الثاث . ستهیدن . || جای گرفتن و مقیم بودن . || پیوسته باریدن باران . || سست شدن . (منتهی الارب ). || بند کردن . || بازداشتن . (منتهی الارب ). || آشکار ناکردن سخن را. || دودله و متردد شدن در کار. || در خاک غلطانیدن و مان...
-
تلجلج
لغتنامه دهخدا
تلجلج . [ ت َل َ ل ُ ] (ع مص ) دودله شدن و متردد گردیدن و جنبیدن و در دهان گردانیدن سخن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کلمة الحکمة تکون فی صدرالمنافق فتلجلج حتی تخرج الی صاحبها. (اقرب الموارد). || گرفتن چیزی را از کس...
-
اثبجرار
لغتنامه دهخدا
اثبجرار. [ اِ ب ِ ] (ع مص ) از بیم بایستادن . || سرگشته گردیدن . || رمیدن . || سست و برخاسته خاطر شدن از کار بی آنکه انقطاع کند. || بازگردیدن بشتاب . || اثبجر القوم فی مسیر؛ شک نمودند و متردد شدند در سیر. || اثبجر الماء؛ روان شد آب . (منتهی الارب ).
-
ذب
لغتنامه دهخدا
ذب . [ ذَب ب ] (ع مص ) دفع. دفع کردن . منعکردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ؛ راندن و بازداشتن از او : اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از حریم خویش به غوغا گرائیدند. (جهانگشای جوینی ). || درآمدن . || آمد و شد کردن ودر جائی قرار نگرفتن . متردّد بو...
-
عدال
لغتنامه دهخدا
عدال . [ ع ِ ] (ع مص ) با چیزی برابر آمدن . (منتهی الارب ). || خمیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بازگردیدن از کسی . (منتهی الارب ). || اندازه کردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بازگردیدن . (منتهی الارب ). || توقف نمودن . || هم وزن کر...
-
مردد
لغتنامه دهخدا
مردد. [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) مرد دودله و سرگشته که بیرون شد کار نداند. (منتهی الارب ). حائر بائر. (متن اللغة). دودل . دو دله . که اسیر شک و تردید است . که مصمم نیست . که بر کاری استوار نیست . مردد شدن ؛ به تردید افتادن .|| بی قرار. ناپایدار. بی ثبات ...
-
دودل
لغتنامه دهخدا
دودل . [ دُ دِ ] (ص مرکب ) دودله . بی ثبات . متردد. مردد. شکاک . مریب . مذبذب . مرتاب . شاک . مقابل یکدل . (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان ). متفکر و سراسیمه ، برعکس یکدله . (آنندراج ). رجوع به دودله شود.- دودل بودن ؛ ترد...
-
متوقف
لغتنامه دهخدا
متوقف . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- متوقف در امری ؛ مردد در آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متوقف شدن ؛ درنگ کردن . در جائی ایستادن .- || (در تداول بازار) ورشکسته شدن ...
-
تعقیب
لغتنامه دهخدا
تعقیب . [ ت َ ] (ع مص ) زرد شدن میوه ٔ عرفج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از پی درداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). از پس کسی درآمدن و در پس کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دنبال کردن . (از اقرب الموار...
-
امضاء
لغتنامه دهخدا
امضاء. [ اِ ] (ع مص ) روان کردن و در گذرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). روان گردانیدن . (آنندراج ). راندن . (فرهنگ فارسی معین ). روان گردانیدن فرمان . (غیاث اللغات ). اجرا کردن . عمل کردن : اگر آنچه...
-
برآمدن
لغتنامه دهخدا
برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن ....