کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متردد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متردد
لغتنامه دهخدا
متردد. [ م ُ ت َ رَدْ دِ ] (ع ص ) مردد. دودله . (منتهی الارب ). دودله و مشکوک . (ناظم الاطباء). سرگشته در امری که بیرون شدِ کار نداند : و دو راه بود، یکی بیابان بی آب و دیگری دریا، متردد بودیم تا بکدام راه برویم . (سفرنامه ناصرخسرو). متردد میان خوف و...
-
جستوجو در متن
-
عامه
لغتنامه دهخدا
عامه . [ م ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته در گمراهی . متردد درراه و منازعت . ج ، عُمّه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شکی مزاج
لغتنامه دهخدا
شکی مزاج . [ ش َک ْکی م َ ] (ص مرکب ) دودل . متردد. (از ناظم الاطباء).
-
مشتت
لغتنامه دهخدا
مشتت . [ م ُ ش َت ْ ت َ ] (ع ص ) پریشان و پراکنده و متردد. (غیاث ). پراکنده . متفرق . (از ناظم الاطباء).
-
تعامه
لغتنامه دهخدا
تعامه . [ ت َ م ُه ْ ] (ع مص ) سرگشته و متردد شدن در گمراهی و منازعت و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مذبذب
لغتنامه دهخدا
مذبذب . [ م ُ ذَ ذَ / ذِ ] (ع ص ) رجل مذبذب ؛ مرد دودله . (منتهی الارب ). متردد بین امرین . (اقرب الموارد) (متن اللغة).یا آنکه بین اختیار صحبت دو تن متردد باشد و نتواندبر یکی از آن دو قرار گیرد. (از متن اللغة). متردد بین اقدام و احجام . (از اقرب المو...
-
طلبی
لغتنامه دهخدا
طلبی . [ طَ ل ِ بی ی ] (ع ص نسبی ) با یاء نسبت . نزد علماء علم معانی عبارت است از سخنی که به کسی که متردد در حکمی است القاء شده باشد، مانند آنکه به شخص متردد گوئی : اِن زیداً قائم ٌ، و تأکید در مثل این چنین سخن نیکو باشد. هکذا یستفاد من الاطول فی با...
-
تذبذب
لغتنامه دهخدا
تذبذب . [ ت َ ذَ ذُ ] (ع مص ) جنبیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تحرک . (اقرب الموارد) (المنجد). جنبیدن چیزی که بهوا آویخته باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جنبیدن و متحرک شدن . (ناظم الاطباء). || دودله شدن و متردد بودن . (غیاث اللغات )...
-
هکوی
لغتنامه دهخدا
هکوی . [ هََ ک ْ / هََ ] (ص ) سرگشته و متردد، در نسخه ٔ سروری به فتح هاء و ضم کاف به معنی تردد آمده است . (انجمن آرا). سرگشته و حیران و پریشان . (برهان ).
-
دودله
لغتنامه دهخدا
دودله . [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. (ناظم الاطباء). کنایه است از متردد. به عکس یکدله . (انجمن آرا). دودل . مردد. مذبذب . مریب . مرتاب . شاک . مضطرب . باتردد...
-
سبک مزاج
لغتنامه دهخدا
سبک مزاج . [ س َ ب ُ م ِ ] (ص مرکب ) کسی که بر یک رأی و بر یک جای قرار نگیرد و ثبات نداشته باشد ومتلون المزاج . (آنندراج ). متردد و بی ثبات و بیقرار. || سست و ضعیف و ناتوان . (ناظم الاطباء).
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (ص ) زبان گرفته که به عربی الکن خوانند. (برهان ). آنکه زبانش در سخن بچسبد. (مهذب الاسماء). کسی که سخن نادرست و غیر فصیح گوید. (جهانگیری ). || مرد متردّد خاطر. (برهان ).
-
متصتع
لغتنامه دهخدا
متصتع. [ م ُ ت َ ص َت ْ ت ِ ] (ع ص ) دودله در کاری . (آنندراج ). متردد و دودله . || کسی که می آید و می رود. || تنها آینده بدون چیزی . (ناظم الاطباء). (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصتع شود.
-
تمییل
لغتنامه دهخدا
تمییل . [ ت َ ] (ع مص ) میان دو کار متردد بودن تا کدام کند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). متردد بودن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در حدیث ابی ذر: فقرب الیه طعاماً فیه قلة فمیل فیه لقلته ؛ ای تردد هل یأکل ...