کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متجلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متجلی
لغتنامه دهخدا
متجلی . [ م ُ ت َ ج َل ْ لی ] (ع ص ) ظاهر شونده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روشن و آشکار. (آنندراج ) (غیاث ). تابدار و روشن وباشکوه و درخشان و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء).- متجلی شدن ؛ ظاهر و آشکار شدن : و در زمره ٔ صاحبدلان ...
-
جستوجو در متن
-
دانش فروز
لغتنامه دهخدا
دانش فروز. [ ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فرزنده ٔ دانش . روشنی بخش علم . افروزنده و متجلی سازنده ٔ علم و فضل . || (ن مف مرکب ) افروخته بدانش . روشن بنور معرفت . متجلی بعلم و فضل : تا بتوان ازدل دانش فروزدشمن خود را بگلی کش چو روز.نظامی .
-
شبنما
لغتنامه دهخدا
شبنما. [ ش َ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (نف مرکب ) شب نماینده .(فرهنگ فارسی معین ). که در شب نمایان سازد. || آنچه به شب جلوه کند و بدرخشد مانند ساعت و پارچه و تابلو. (فرهنگ فارسی معین ). که شب متجلی شود. که در شب نموده شود. که به شب هنگام نشان داده شود.- ساعت...
-
زمره
لغتنامه دهخدا
زمره . [ زُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) گروه . جماعت . دسته . (از فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از تازی گروه . جمعیت . (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمره ٔ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه ).تا یافتم سعادت و تشریف از نجم مسعودم و مشرف درزمره ٔ ...
-
طاوسی
لغتنامه دهخدا
طاوسی . [ وو ] (ص نسبی ) منسوب به طاوس .- گل طاوسی ؛ گلی است زردرنگ با عطری ملایم . برگش باریک ، ساقش نازک و تابان . در اغلب خانه ها در فصل بهار متجلی است . قندول .- مروحه ٔ طاوسی ؛ بادبیزنی که از پر طاوس یا از پارچه ٔ طاوسی رنگ ساخته شده باشد : با...
-
اعراف
لغتنامه دهخدا
اعراف . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از خرمابنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی است از درختان خرما. (آنندراج ). بصیغه ٔ جمع، قسمی از درخت خرماست . (از اقرب الموارد). نوعی از خرما. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || باره هایی میان بهشت و دوزخ . (از اقرب المو...
-
یوحنا
لغتنامه دهخدا
یوحنا. [ ح َن ْ نا ] (اِخ ) ابن زبدی . نام پدرش زبدی و نام مادرش سالومه بود. او یکی از دوازده حواری مسیح و برادر یعقوب زبدی و صاحب یکی از اناجیل اربعه است . رؤیا یا مکاشفات حضرت مسیح را می نوشت و نیز رسائل سه گانه و کتاب مکاشفه بدو منسوب است . یاد و...
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن . (ناظم الاطباء). جای برآمدن خورشید و ستارگان . (از اقرب الموارد). جای برآمدن خورشید. ج ، مطالع. (مهذب الاسماء...
-
صاحب دل
لغتنامه دهخدا
صاحب دل . [ ح ِ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آگاه . بینا. دیده ور. عارف . صاحب حال . روشن ضمیر : غلام عشق شو کاندیشه این است همه صاحب دلان را پیشه این است . نظامی .شتابندگانی که صاحب دلندطلبکار آسایش منزلند. نظامی .دل اگر این مهره ٔ آب و گل است خر هم از ...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رویم بن احمدبن زید بن رویم بغدادی . یکی از کبار شیوخ تصوف در اواخر مائه ٔ سیم و اوائل مائه ٔ چهارم معاصر مکتفی و مقتدر عباسی است . و کنیت او را گروهی ابوبکر و بعضی ابوالحسین و برخی ابوشیبان گفته اند و رویم جدّ وی ...
-
اخی محمد
لغتنامه دهخدا
اخی محمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهستانی . شیخ رکن الدین قدس سره فرموده است که در شب پنجشنبه سی ونهم اربعین در غیبت دیدم که جماعتی مسافران رسیدند و در میان ایشان جوانی بود که حق تعالی را به او نظری از عنایت است . و او را بمن حواله کرده است چون ...
-
فخرالدین
لغتنامه دهخدا
فخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم همدانی ،متخلص به عراقی . اشاراتی از شرح زندگانی او غالباً در کتب تذکره ٔ صوفیان و شاعران بخصوص نفحات الانس جامی و مجالس العشاق حسین بایقرا یافت میشود. ولی چون معاصران وی درباره ٔ او چیزی ننوشته اند آنچه را در...
-
جمال
لغتنامه دهخدا
جمال . [ ج َ ] (ع مص ) خوب صورت و نیکوسیرت گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زیبا بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) نیکویی . (مهذب الاسماء). زیب . زیبایی . (نصاب ). خوبی صورت و سیرت . (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون از منتخب ). خوش صو...
-
منتها
لغتنامه دهخدا
منتها. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) چیزی به پایان رسیده . (آنندراج ). || آخر. آخرین . پایان . حد ونهایت . انجام و عاقبت . (از ناظم الاطباء). انجام . فرجام . کران . کرانه . بن . تک . ته . سر. انتها. غایت . مقابل مبتدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فضل ترا ...