کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبالغه آمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مبالغة
لغتنامه دهخدا
مبالغة. [ م ُ ل َ غ َ ] (ع مص ) کوتاهی نکردن در کوشش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوتاهی نکردن در کار و کوشش کردن و جهد و سعی نمودن . (ناظم الاطباء). کوشیدن در کاری و کوتاهی نکردن در آن . (از اقرب الموارد). و رجوع به مبالغت و ماده ٔ بعد شود.
-
جستوجو در متن
-
لاکتانس
لغتنامه دهخدا
لاکتانس . (اِخ ) فیرمیانوس لاکتان تیوس . نام عالم کلامی و مورخ عیسوی . مولد ایتالیا یا آفریقا حدود سال 225 یا 230 و وفات حدود سال 325 م . وی به دین نصارا درآمد و تاریخی مبالغه آمیز راجع به خشونتهای شاپور اول نسبت به والرین امپراطور روم که بدست ایرانی...
-
کمال الدین
لغتنامه دهخدا
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) عبدالواسع النظامی پسر جمال الدین مطهر باخرزی ، در فن انشاء و تحریر مکاتیب و مناشیر مهارت کامل داشت و در اوایل جلوس سلطان حسین بایقرا همت بر تألیف وقایع و حالات او گماشت امابه سبب تشبیهات و استعارات مبالغه آمیز، سل...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابوکرب بن کلی کرب . یکی از تبابعه ٔ یمن . در حق ّ وی روایات مبالغه آمیز و غیرقابل تصدیق موجود است ، گویند او بکمک پسران خویش حسان و یعفر و برادرزاده ٔ خود، شمر ذوالجناح بعراق ، ایران ، خراسان ، چین ، قسطنطنیه و روم لشکرکشی کرد...
-
اغراق
لغتنامه دهخدا
اغراق . [ اِ ] (ع مص ) غرقه کردن . یقال : اغرقه فی الماء فغرق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غرق کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غرق گردانیدن . تغریق . (از اقرب الموارد). غرقه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب ع...
-
اصبهدوست
لغتنامه دهخدا
اصبهدوست . [ اِ ب َ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن اسعدبن شیرویه ٔ دیلمی ، مکنی به ابومنصور. از شاعران بود و در حدیث نیز دست داشت . از ابوعبداﷲبن حجاج شعر وی را روایت کرد و از عبدالعزیزبن نباته حدیث روایت دارد. بوضعی مبالغه آمیز از مذهب شیعه پیروی میکرد و...
-
اعراب بائده
لغتنامه دهخدا
اعراب بائده . [ اَ ب ِ ءِ دَ ] (اِخ ) نام قومی از اعراب از نژاد سامی است که برخی گویند پیش از ظهور اسلام منقرض شده و از میان رفته اند. اینان بضخامت جثه و قوت شهرت دارند. دکتر فیاض در تاریخ اسلام آرد: روایات عرب بر آن است که از زمان قدیم در عربستان اع...
-
دربند
لغتنامه دهخدا
دربند. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دربند شروان . باب . باب الابواب . نام شهر نزدیک شروان که آنرا باب الابواب گویند. (غیاث ). شهری است مشهور بر لب دریا از بناهای انوشیروان شاه ایران که چون در آن بندند مغول و تاتار را راه به آذربایگان و ایران نبود، اکنون به باب ...
-
ابن المقفع
لغتنامه دهخدا
ابن المقفع. [اِ نُل ْ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲ. اسم او بفارسی روزبه است و پیش از اسلام آوردن کنیت او ابوعمرو و پس از قبول مسلمانی مکنی به ابومحمد گردید و مقفع پدر او پسر مبارک است و اصل او از جوز شهری از کوره های فارس است . ابن مقفع در اول کاتب ...
-
ارم ذات العماد
لغتنامه دهخدا
ارم ذات العماد. [ اِ رَ م ِ تِل ْ ع ِ ] (اِخ ) دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس . (منتهی الأرب ). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضاف آید چنانکه در قرآن مجید آمده ((الم تر کیف فعل ربک بعاد، ارم ذات العماد)). (قرآن 7/89). بعضی گویند سرزمینی بود...
-
آتش
لغتنامه دهخدا
آتش . [ ت َ ] (اِ) (از زندی آترس ، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش ، خورنده ٔ قربانی ؛ از: هوت ، قربانی + آش ، خورنده ) یکی از عناصر اربعه ٔ قدما و آن حرارت توأم با نوری است که از بعض اجسام سوختنی برآید چون چوب و ذغال و امثال آن . آذر. آدر. ورزم . ...
-
غزل
لغتنامه دهخدا
غزل . [ غ َ زَ ] (ع مص ) سخن گفتن با زنان و عشقبازی نمودن . (منتهی الارب ). حدیث زنان و حدیث عشق ایشان کردن . (آنندراج ). محادثه با زنان . (اقرب الموارد). بازی کردن به محبوب . حکایت کردن از جوانی و حدیث صحبت و عشق زنان . (غیاث اللغات ). دوست داشتن حد...
-
تداعی معانی
لغتنامه دهخدا
تداعی معانی . [ ت َ ی ِ م َ ] (ترکیب اضافی ،اِمص مرکب ) یکی از اعمال نفس ، که بدان تصور یک معنی ، معنی دیگر را به خاطر آرد. آقای دکتر سیاسی آرند: ... این طور برمی آید که بعضی نفسانیات با روابطی مخصوص چنان پیوستگی بهم پیدا میکند که هرگاه یکی از آنها د...
-
اصمعی
لغتنامه دهخدا
اصمعی . [ اَ م َ ] (اِخ ) (122 هَ . ق . / 740 م . - 216 هَ . ق . / 831 م .) .نام و نسب : عبدالملک بن قریب بن علی بن اصمع باهلی . منسوب به جد خود که اصمع نام داشت ، و بکسر اول غلط است و سمعانی نیز اصمعی را انتساب به جد دانسته است . و برخی وی را به بنو...