کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مابون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مأبون
لغتنامه دهخدا
مأبون . [ م َءْ ] (ع ص ) متهم و صاحب قاموس گفته که لفظ مأبون در خیر و شرهر دو مستعمل می شود یقال هو مأبون بخیر او مأبون بشر، لیکن اگر آن را مطلق استعمال کنند مراد از آن متهم به شر باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). متهم . (اقرب الموارد). || ...
-
جستوجو در متن
-
مأبونی
لغتنامه دهخدا
مأبونی . [ م َءْ ] (حامص ) حالت و چگونگی مأبون . مأبون بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأبون شود.
-
مجبوس
لغتنامه دهخدا
مجبوس . [ م َ ] (ع ص ) مأبون و آن کسی است که مطیعانه برده شود. (از محیط المحیط). آن که مطاع وقت خود باشد. (منتهی الارب ). مأبون و آن که مطاع و مختار وقت خود باشد. (ناظم الاطباء). مجبوس و جبیس نعت است مرد مأبون را. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ...
-
کله گیر
لغتنامه دهخدا
کله گیر. [ ک ُ ل َه ْ ] (نف مرکب ) مأبون . (آنندراج ). مخنث و ملوط. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله گیری شود.
-
حکه ای
لغتنامه دهخدا
حکه ای . [ ح ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حکه . مبتلا به خارش . || مأبون . خارشکی . ابنه ای .
-
دقفانة
لغتنامه دهخدا
دقفانة. [ دُ ن َ ] (ع اِ) هرزه گوئی . (منتهی الارب ). || مأبون و مخنث . (ناظم الاطباء). هیز کونی . (آنندراج ).
-
دعبوث
لغتنامه دهخدا
دعبوث . [ دُ ] (ع ص ، اِ) مأبون که صاحب علت پشت باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مرک
لغتنامه دهخدا
مرک . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد ابنه زده . (منتهی الارب ). مأبون . (اقرب الموارد).
-
متدأم
لغتنامه دهخدا
متدأم . [ م ُ ت َ دَءْ ءَ ] (ع ص ) مأبون (از اقرب الموارد) متهم و بدنام (منتهی الارب ).
-
مثفر
لغتنامه دهخدا
مثفر. [ م ِ ف َ ] (ع ص ) مرد مأبون . (ناظم الاطباء). مثفار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مثفار شود.
-
ملوط
لغتنامه دهخدا
ملوط. [ م َ] (ع ص ) لواط کرده شده . (ناظم الاطباء). مأبون . مخنث . پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
سابوره
لغتنامه دهخدا
سابوره . [ رَ / رِ ] (اِ) حیز و مخنث و پشت پائی را گویند. (برهان ). هیز و مخنث . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی سبوره . (رشیدی ). امرد.بی ریش . بی ننگ . پشت پا. تاز. سبوره . کنده . مأبون .
-
ساده کار
لغتنامه دهخدا
ساده کار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش . مأبون . تاز : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده شکر. سوزنی .|| یک نوع از زرگری . (ناظم الاطباء).
-
برهوه
لغتنامه دهخدا
برهوه . [ ب َ ] (اِ) صابون را گویند و آن چیزی است که بدان رخت شویند. (برهان ) (آنندراج ). صابون . (الفاظالادویة) (صحاح الفرس ). || (ص ) مأبون و ملوط و مخنث . (ناظم الاطباء) (از شمس فخری ).