مأبون . [ م َءْ ] (ع ص ) متهم و صاحب قاموس گفته که لفظ مأبون در خیر و شرهر دو مستعمل می شود یقال هو مأبون بخیر او مأبون بشر، لیکن اگر آن را مطلق استعمال کنند مراد از آن متهم به شر باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). متهم . (اقرب الموارد). || ابنه دار و حیز و مخنث و پشت پایی . (ناظم الاطباء). خارشکی . مجبوس . مخنث .مَرِک . دُعبوث . دُعبوب . حیز. هیز. مِثفار. مِثفَر. هَکیک . کُرَّجی . حَنّاج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه دیگران با او مباشرت کنند. امرد :
گفت شوهررا که ای مأبون رد
کیست آن لوطی که بر تو می فتد.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.