کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَّکِنَّاْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عبدی
لغتنامه دهخدا
عبدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) سفیان بن مصعب ، مکنی به ابومحمد. از شعراء کوفه بود. از اشعار اوست :و قالوا رسول اﷲ ما اختار بعده اماماً و لکنا لانفسنا اخترنااقمنا اماماً ان أقام علی الهدی أطعنا و ان ضل الهدایة قومنا.(از ریحانة الادب ج 3 ص 60).
-
جدیلة
لغتنامه دهخدا
جدیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) نام جایی است بر سر راه حاجیان بصره . جدیلة در ابیات زیر بعقیده ٔ ابوالفرج نام جایی است و نام قبیله نیست : و ما قربت بحیلة منک دونی بشی ٔ غیر ان دعیت بحیلةو ما للغوث عندک ان نسبناعلینا فی القرابة من فضیلةو لکنا و ایاکم کثرناف...
-
لینة
لغتنامه دهخدا
لینة. [ ن َ ] (اِخ ) صاحبة مکان قباء اخرج عمربن شبة فی اخبار المدینة بسند صحیح الی عروة قال کان موضع مسجد قباء لامراة یقال لها لینة کانت تربط حمارا لها فیه فابتنی فیه سعدبن حثیمة مسجدا فقال اهل مسجد الضرار انحن نصلی فی مربط حمار لینة لالعمراﷲ لکنا تب...
-
اقتطاع
لغتنامه دهخدا
اقتطاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پاره ای از چیزی جدا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ای از چیزی واکردن . (تاج المصادر بیهقی ). پاره ای از چیزی بدر کردن . (آنندراج ). || پاره ای از مال کسی گرفتن . یقال : اقتطعت قطیعاً من غنم فلان . (منتهی الارب ...
-
لکن
لغتنامه دهخدا
لکن . [ لا ک ِن ْ ن َ ] (ع حرف ربط) حرفی است که برای تدارک چیزی آرند. لکن . اما. لیکن . بیک . ولی . صاحب منتهی الارب آرد: حرف تنصب الاسم و ترفع الخبر و معناها الاستدراک و هو ان تثبت لما بعدها حکماً مخالفاً لحکم ما قبلها و لذلک لابد ان یتقدمها کلام مت...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن عمرو جرشی . از فصحا و وجوه غوطه بود و آنگاه که شامیان بعبداﷲبن علی پیوستند و منصور عباسی برای سرکوبی او لشکر بشام فرستادو عبداﷲ را مغلوب و ببغداد محبوس کرد ضیاع گروهی ازشامیان نیز ضبط شد. پس از این واقعه وفدی از ...
-
جناس
لغتنامه دهخدا
جناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن...