کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِ) نامی که در شفارود به کراث دهند. رجوع به کراث شود.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِ) نقطه ای از میوه که فاسد شده باشد. || قطره ٔ رنگین بر جامه یاکاغذی یا دیواری و جز آن . نقطه ای به رنگ دیگر بر چیزی . رنگ جزئی بر چیزی مخالف رنگ همه ٔ آن چیز خال که از چیزی بر جامه و غیره به رنگ دیگر غیر رنگ جامه افتاد: لک زدن انگور؛ ...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری گل تپه ،سر راه شوسه ٔ همدان به بیجار. کوهستانی ، سردسیر و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجاغلات ، حبوبات ، مختصر انگور و لبنیا...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 17هزارگزی شمال باختری ارومیه و سه هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه به سلماس . جلگه ، معتدل و مالاریائی و دارای 395 تن سکنه . آب از نازلوچای و چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، چغند...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) رجوع به لکدیب شود.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83). یکی از طوائف ایل قشقائی ایران ، مرکب از 80 خانوار که در همراه عمله ساکن هستند.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که در کلیائی کرمانشاه و همدان و اصفهان و کردستان و اسفندآباد و چهارکاوه و علی وردی مسکن دارند.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش قروه ٔ شهرستان سنندج است . این دهستان بین دهستانهای اسفندآباد و ییلاق واقع شده و جزء آن دو دهستان منظور میشود. از 15 آبادی تشکیل شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َک ک ] (ع اِ) گوشت . || آمیزش . (منتهی الارب ).
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َک ک ] (ع مص ) زدن کسی را. || کوفتن . || مشت بر پشت گردن کسی زدن . || زدن و راندن و دور کردن . || باز و جدا کردن گوشت را از استخوان . (منتهی الارب ). || مهر شکستن ؟ (زوزنی ).
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ِ ] (اِ) جانوری است پرنده که گوشت لذیذ دارد و آن را لیک و لیکک نیز گویند. (جهانگیری ). جانوری است پرنده که گوشت لذیذی دارد و آن را خرچال میگویند. (برهان ). مرغ کاروانک که لیک و لیکک نیز گویند و گوشتی نیکو دارد.
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ ] (اِ) لُکّه . نوعی از رفتن اشتر. قسمی از رفتن اسب و جز آن : لک رفتن ، لکه رفتن . رجوع به لک رفتن و لکه رفتن در ردیف خود شود. || مخفف لوک که نوعی از شتر است : شافی ز بهر... تو ترتیب داده ام خرطوم فیل و گردن بسراک و دست لک . پوربها. || (ص )...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ ] (اِخ ) جان لاک . فیلسوف انگلیسی (1632-1704 م .). وی در آغاز پزشک بود، پس از آن به استادی دانشگاه آکسفرد نائل شد و در زمان سلطنت جیمز دوم به علل سیاسی از انگلستان به هلند رفت و چندی بعد با ویلیام درانژ به وطن بازگشت . با آنکه در تحقیقات ف...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. (اوبهی ). لکا (توسعاً). دوز. دوژ. دوزه . دوژه ...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُک ک ] (اِخ ) شهری است به اندلس . (منتهی الارب ). قریه ای به اسپانیا.