کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لوشه
لغتنامه دهخدا
لوشه . [ ش َ ](اِخ ) لوجه . نام شهری ازشهرهای اندلس . شهری از اعمال غرناطه به اسپانیا. غرب بیره و پیش از قرطبه و میان آن دو بیست فرسنگ فاصله باشد. و میان آن و غرناطه ده فرسنگ و آن شهری پاکیزه است بر ساحل نهر سنجل ، نهر غرناطه . (از معجم البلدان ). ال...
-
لوشه
لغتنامه دهخدا
لوشه . [ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ) لُنج . جحفلة. لویشه . لبیشه . لب حیوان و به طور مزاح لب انسان . لُنج . لَفج . لب ستبر. لَفچ .
-
واژههای مشابه
-
لب و لوشه
لغتنامه دهخدا
لب و لوشه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوچه .- لب و لوشه آویختن ؛ عدم رضایت با چهره ٔ عبوس نمودن . نمودن عدم رضایت با ملامح روی .
-
لک و لوشه
لغتنامه دهخدا
لک و لوشه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لب و لوچه . لک و لوچه . لب و لوشه : باز لک و لوشه اش آویخته است ؛ ناراضی می نماید.
-
باغ میری لوشه
لغتنامه دهخدا
باغ میری لوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 27 هزارگزی جنوب خاوری دو شیخ و 4 هزارگزی امر و پاریاب واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 150 تن سکنه ، آب آنجا از دره لوشه تأمی...
-
جستوجو در متن
-
لوجة
لغتنامه دهخدا
لوجة. [ ج َ ] (اِخ ) نام شهری به اسپانیا. لوشه . و رجوع به لوشه شود.
-
لک و لوچه
لغتنامه دهخدا
لک و لوچه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لک و لوشه . لب و لوچه . لب و لوشه .
-
لک و لنج آویختن
لغتنامه دهخدا
لک و لنج آویختن . [ ل َ ک ُ ل ُ ت َ ] (مص مرکب ) لب و لوشه آویختن . لب و لوچه آویختن . نمودن عدم رضایت با چهره ٔ عبوس . لک و لوچه آویختن .
-
لب و لوچه
لغتنامه دهخدا
لب و لوچه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوشه .- لب و لوچه اش آویزان بودن یا شدن ؛ ناراضی و ناخشنود بودن یا ناخشنودی نمودن که از ملامح وی مشهود شود.
-
لوچه
لغتنامه دهخدا
لوچه . [ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ) لب سطبر یا سطبر شده به علت خشم یا اندوه . لنج . مَشفر (در شتر). لوشه . لفج .- لب و لوچه ؛ از اتباع . رجوع به مدخل لب و لوچه شود.- لوچه اش آویزان بودن ؛ عدم رضایت با چهره ای عبوس نمودن .
-
قالیچه
لغتنامه دهخدا
قالیچه . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی ،بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . در5000 گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی تاکانه واقع است . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و گرمسیر است . 200 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات ، حبوبات ، برنج ، لبنی...
-
جحفلة
لغتنامه دهخدا
جحفلة.[ ج َ ف َ ل َ ] (ع اِ) بتفوز اسب و استر و خر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لفج شتر و اسب . لوشه . (یادداشت مؤلف ).هی لذی الحافر کالشفة للانسان . (اقرب الموارد) : و یستحب فی الفرس مرقة الجحفلتین و هما الشفتان ، لانه دلیل العتق ...
-
لفج
لغتنامه دهخدا
لفج . [ ل َ ] (اِ) لفچ . لب . لنج . لوشه . لوچه . فرنج . جحفلة. لب سطبر و گنده ، مانند لب شتر. (از برهان ). لب حیوانات . بتفوز. پتفوز. نول . مشفر. شقشقة : چشم چون جامه ٔ غوک آب گرفته همه سال لفج چون موزه ٔ خواجه حسن عیسی کژ. منجیک .گردن ز در هزار سیل...