کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لوره
لغتنامه دهخدا
لوره . [ رَ / رِ ] (اِ) کنده بود گل در او مانده از آب سیل . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). و به روایت دیگر کوره ٔ سیلاب کنده بود. اعنی سیلی که در دامن کوه باشد و زمین گوشده باشد و گل در او مانده . (صحاح الفرس ). آنچه که امروز متداول است کوره است با کاف . به ...
-
لوره
لغتنامه دهخدا
لوره . [ ل َ / لُو رَ / رِ ] (اِ) یرفاقة. طیطر. ذفتی اسکندرانی . رجوع به غار اسکندرانی شود.
-
واژههای مشابه
-
لورة
لغتنامه دهخدا
لورة. [ رَ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا . (الحلل السندسیة ج 1 ص 134 و 135).
-
حصن لورة
لغتنامه دهخدا
حصن لورة. [ ح ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 117، 134).
-
طریق لورة
لغتنامه دهخدا
طریق لورة. [ طَ ق ُ رَ ] (اِخ ) نام جاده ای است بین اشبیلیه و قرطبه . (الحلل السندسیه ج 1 ص 134).
-
لوره کند
لغتنامه دهخدا
لوره کند. [ رَ ک َ ] (اِ مرکب ) لور و کند : حاسد که بیند این سخن همچو شیر و می سرکه نماید آن سخن لوره کند او.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
لور و کند
لغتنامه دهخدا
لور و کند. [ رُ ک َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لوره کند : گفته سخا را قدری ریشخندخوانده سخن را طرفی لور و کند . نظامی .رجوع به لور، لوره کند و کند شود.
-
طیطر
لغتنامه دهخدا
طیطر. [ طی طَ ] (ع اِ) یرفاقه .لوره . غار اسکندرانی . رجوع به غار اسکندرانی شود.
-
غیران
لغتنامه دهخدا
غیران . (اِخ ) نام ناحیه ای در اسپانیا در سر راه اشبیلیه (سویل ) به قرطپه از راه لوره . ابن حوقل آن را «غیر غیره » آورده است .رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 134 و حاشیه ٔ آن شود.
-
گرفتن دل
لغتنامه دهخدا
گرفتن دل . [ گ ِ رِ ت َ ن ِ دِ ] (مص مرکب ) به تنگ آمدن . (آنندراج ). غمگین شدن . ملول شدن : دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رودسرش نپیچد زین آبکند و لوره و خر. عنصری (دیوان ص 336).دارد گرهی زلف تو پیوسته به ابروگویی دلت از صحبت احباب گرفته ست . خوا...
-
آبکند
لغتنامه دهخدا
آبکند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که رود یا سیل و جز آن برده و گود کرده باشد بدرازا. جرف : دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رودسرش نپیچد از این آبکند و لوره و جر. عنصری . || آبگیر. غدیر. ژی . شمر. غفچی : هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان را...
-
ذرادة
لغتنامه دهخدا
ذرادة. [ ذَرْ را دَ ] (اِخ ) و من شاء المسیر الی قرطبة ایضاً من اشبیلیة رکب المراکب و سارصاعداً فی النهر الی ارحاء «الذّرادة» الی عطف منزل «ابان » الی «قطیانة» الی «لورة» الی حصن «الجرف » الی «شوشبیل »... الی قرطبة و مدینة قرطبه قاعدة بلاد الاندلس و ...
-
گوزگند
لغتنامه دهخدا
گوزگند. [ گو /گ َ ] (اِ مرکب ) بر وزن نوش خند، سخنان لاف و گزاف و دروغ را گویند. (برهان ). سخنان هرزه . (رشیدی ). سخنان هرزه و بد و زشت . (انجمن آرا) (آنندراج ). فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد این معنی آورده اند : حاسد چو بیند این سخن همچو شیر و می ...