گرفتن دل . [ گ ِ رِ ت َ ن ِ دِ ] (مص مرکب ) به تنگ آمدن . (آنندراج ). غمگین شدن . ملول شدن :
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد زین آبکند و لوره و خر.
دارد گرهی زلف تو پیوسته به ابرو
گویی دلت از صحبت احباب گرفته ست .
- || برگرفتن دل و برداشتن خاطر از چیزی . (آنندراج ). طمع بریدن . ترک گفتن .