کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لهیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لهیب
لغتنامه دهخدا
لهیب . [ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در شعر افوه الاودی : و جرّد جمعها بیض ٌ خفاف علی جنبی بضارع فاللهیب .(از معجم البلدان ).
-
لهیب
لغتنامه دهخدا
لهیب . [ ل َ ] (ع اِ) گرمی آتش یا شعله ٔ آن خالص از دود. (منتهی الارب ). زبانه ٔ آتش . (مهذب الاسماء).گرازه ٔ آتش (در تداول مردم قزوین ). آتش شعله زن . (غیاث ). زبانه زدن آتش . افروختن آتش . لَهب : خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک هم ز آب الطاف و ه...
-
لهیب
لغتنامه دهخدا
لهیب . [ ل ُ هََ ] (اِخ ) ابن مالک اللهبی ... قاله ابن مندة و حکی فیه ابوعمر لهب مکبرا و به جزم الرشاطی قال ابن مندة له خبر رواه عبداﷲبن محمد العدوی باسناد لایثبت و قال ابوعمر روی خبراً عجیباً فی الکهانة و اعلام النبوة و اورد العقیلی حدیثه قال اخبرنا...
-
واژههای همآوا
-
لحیب
لغتنامه دهخدا
لحیب . [ ل َ ] (ع ص ) ناقه ٔ کم گوشت پشت وی . (منتهی الارب ). اشتر بی گوشت . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
لهبان
لغتنامه دهخدا
لهبان . [ ل َ هََ ] (ع مص ) لهیب . لهاب .لَهب . لَهَب . زبانه زدن آتش بی دود. (منتهی الارب ).
-
وار زدن
لغتنامه دهخدا
وار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... آتش ) زبانه کشیدن آتش . لهیب زبانه زدن آتش و جز آن . گرازه کشیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ / ل َ هََ ] (ع مص ) لهیب . لهبان . لهاب . زبانه زدن آتش بی دود. (منتهی الارب ). گرازه کشیدن آتش (در تداول مردم قزوین ).
-
برازه
لغتنامه دهخدا
برازه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ) زبانه ٔ آتش . (تاریخ قم ). اَفرازه . لهیب .شعله . گرازه (در تداول مردم قزوین ) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست ، گفتند برازه است آن یعنی زبانه ٔ آتش . (تاریخ قم ص 63).
-
زبانه زدن
لغتنامه دهخدا
زبانه زدن .[ زَ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شعله ور شدن . زبانه کشیدن آتش . اِضطِرام . اِلتِظاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ). اِلتِهاب . (منتهی الارب ). تَضَرﱡم . (زوزنی ). تَلَظّی . (زوزنی ) (ترجمان القرآن ) (دهار) (منتهی الارب ). تَلَفﱡظ. حُجم . حُجوم...
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة.[ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن [ عبداﷲبن ] عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی . شاعر دوره ٔ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العرادة گفته میشد و «عرادة» نام اسب او است و نیز به اسم «الکَلحَبَة»شهرت داشت . (کلحبة: بانگ آتش و لهیب آن ...
-
حجرالبحیرة
لغتنامه دهخدا
حجرالبحیرة. [ ح َ ج َ رُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) شبق . سنگی است رقیق و سیاه و چون در آتش اندازند اندکی ملتهب گردد و از نواحی شام خیزد. با محللات محلل و با مجففات مجفف و جهت ریاح و رکین ، و التیام جراحات نافع است . (تحفه حکیم مؤمن ). و ابن البیط...
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ هََ ] (ع اِ) زبانه ٔ آتش یا شعله ٔ آن . (منتهی الارب ). مارج . شواظ. زبانه (در آتش ). افرازه . شعله . لهیب . لظی . گرازه (در تداول مردم قزوین ) : با رخ رخشان چون گرد مهی بر فلکی بر سماوات علا برشده زیشان لهبی . منوچهری .خشک گردد ز تف صاعق...
-
نائرة
لغتنامه دهخدا
نائرة.[ ءِ رَ ] (ع اِ) نایره . آتش و شعله . (غیاث ) (آنندراج ). گرمی آتش و حرارت . (ناظم الاطباء). شرر. لهیب . آتش . (شمس اللغات ). ج ، نائرات ، نوایر : لشکریان را از برای دفع شر و اطفای آن نائره برنشاند. (سندبادنامه ص 202). نایره ٔ آن محبت منطفی شد....