کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنگری
لغتنامه دهخدا
لنگری . [ ل َ گ َ ] (حامص )عمل مقیم ساختن به جائی یا متوقف کردن : آسمان در کشتی عمرم ندارد جز دو کارگاه شادی ، بادبانی گاه محنت ، لنگری . انوری .|| (ص نسبی ) منسوب به لنگر. صوفیه واخیه و ارباب فتوت . اهل لنگر.
-
لنگری
لغتنامه دهخدا
لنگری . [ ل َگ َ ] (اِ) بشقاب مانند بسیار بزرگ که در آن پلاو کنندو آن نسبت به لنگر صوفیان و فتیان است که این ظرف در آنجا به کار برده میشد. نوعی از طشت بزرگ . (غیاث ).بشقابی سخت بزرگ . لگن مانندی بزرگ برای غذاخوری . صحن . بشقاب گونه ای بسیار بزرگ با ل...
-
واژههای مشابه
-
کعب لنگری
لغتنامه دهخدا
کعب لنگری . [ ک َ ب ِ ل َ گ َ ] (اِخ ) نام شخصی است که نهایت حریص در خوردن بود و طمع بسیار داشت (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
جستوجو در متن
-
لنگرخانه
لغتنامه دهخدا
لنگرخانه . [ل َ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جائی که از آنجا به مردم طعام برسد. (آنندراج ). رجوع به لنگری و لنگر شود.
-
بوشقاب
لغتنامه دهخدا
بوشقاب . (ترکی ، اِ) بشقاب : کوزه دارد از بزرگی جای بر بالای خم می زند بر لنگری صد تکیه هر دم بوشقاب . ملافوقی یزدی (از آنندراج ).و رجوع به بشقاب شود.
-
بادبانی
لغتنامه دهخدا
بادبانی . (حامص مرکب ) همچون بادبان بودن و عمل کردن . مجازاً، بسرعت بردن : آسمان در کشتی عمرم کند دائم دو کارگاه ِ شادی بادبانی وقت انده لنگری . انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).|| کشتی رانی . (ناظم الاطباء).
-
کوه لنگر
لغتنامه دهخدا
کوه لنگر. [ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) که لنگری چون کوه دارد. سنگین و عظیم چون کوه .- کشتی کوه لنگر ؛ کنایه از اسب قوی پیکر و نیرومند : بریدم بدان کشتی کوه لنگرمکانی بعید و فلاتی سحیقا.منوچهری .
-
مرتبان
لغتنامه دهخدا
مرتبان . [ م َ ت َ ] (اِ) ظرفی که از چینی اعلا سازندو از آن زهر نمی تواند بگذرد و هر آوند و سبو مانندی که از چینی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). شیشه ای چون استوانه و دهانه کمی تنگ تر از شکم . قسمی شیشه دهان گشاده که قنادان در آن خرده نبات کنند. شیش...
-
دریوزه کردن
لغتنامه دهخدا
دریوزه کردن . [ دَرْ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گدایی کردن . تکدی . صدقه خواستن . وام خواستن : خاقانی ازین درگه دریوزه ٔ عبرت کن تا از درتو زین پس دریوزه کند خاقان . خاقانی .ای با تو مرا دوستی سی روزه وز خدمت وصل تو کنم دریوزه . خاقانی .چشمه ای کاین...
-
روگردان
لغتنامه دهخدا
روگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه از چیزی برگردد و ترک آن را کند.(ناظم الاطباء). معرض . ترک کننده . (یادداشت مؤلف ).- روگردان شدن از کاری یا چیزی ؛ منصرف شدن از آن . ترک گفتن آن را. (از یادداشت بخط مؤلف ). روی برگرداندن : بضرورت روگردان شده میل سم...
-
لنگر
لغتنامه دهخدا
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جه...
-
وزن
لغتنامه دهخدا
وزن . [ وَ ] (ع مص ) دل بر چیزی نهادن . نهادن دل خود را به چیزی : وزن نفسه علی کذا؛ نهاد دل خود بر آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سنجیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زنة. (منتهی الارب ). سختن . (تاج المصادر بیهقی ). اندازه ...
-
کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سفینه . (برهان ) . سفینه و زورق و جهاز و هر مرکبی خواه بزرگ و یا کوچک که بدان بحرپیمائی کنند و از رودخانه های بزرگ عبور نمایند. (ناظم الاطباء). فلک . جاریه . (ترجمان القرآن ) (دهار). مرکب . ناو. ناوه . (الجماهر). در آنندراج ...