کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لق لق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لق لق
لغتنامه دهخدا
لق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
واژههای همآوا
-
لغلغ
لغتنامه دهخدا
لغلغ. [ ل َ ل َ ] (ع اِ) مرغی است غیر لکلک . (منتهی الارب ). اللغلغ، و هو دون الاوزّ فی المقدار، لونه کلون الاوز الحبشی الی السواد، ابیض الجفن ، اصفرالعین و یعرف فی مصر بالعراقی . و یأتی فی مبادی ٔ طلوع زرعها زمن اتیان الکراکی الیها. من شأنها ان یت...
-
لغلغ
لغتنامه دهخدا
لغلغ. [ ل ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز از سوئی به سوئی شدن مایعی ، چنانکه هندوانه ٔ تباه چون او را بجنبانند. آواز آب در شکم . آواز آب در مشک چون بجنبانند.
-
لقلق
لغتنامه دهخدا
لقلق . [ ل َ ل َ ] (معرب ، اِ) معرّب از فارسی لک لک . ج ، لقالق . لقلاق (و هو افصح ). (منتهی الارب ). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث ). حاجی حاجی . حاجی لکلک : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .لقلق ناموخ...
-
جستوجو در متن
-
زبل اللقلق
لغتنامه دهخدا
زبل اللقلق . [ زِ لُل ْ ل َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پیخال لک لک . سرگین لق لق . مؤلف اختیارات بدیعی آرد: سرگین لقلق چون بیاشامند مصروع را بغایت نافع بود. مؤلف مخزن الادویه آرد: جالی بهق و کلف و آثار جلد و با بیضه ٔ آن سیاه کننده ٔ موی و رافع صرع است .
-
یولوق
لغتنامه دهخدا
یولوق . [ ی ُ ] (ترکی / مغولی ، اِ) چاپار. پیک . (ظاهراً از: یول ، راه + لوق ، لق ، پسوند نسبت ترکی ). (از یادداشت مؤلف ).
-
دهان لغ
لغتنامه دهخدا
دهان لغ. [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) دهان لق . مذیاع . آنکه راز نگاه داشتن نتواند. دهن دریده . (یادداشت مؤلف ).
-
لقی
لغتنامه دهخدا
لقی . [ ل َق ْ قی ] (حامص ) حالت و چگونگی لق بودن .- لقی دندانها ؛ تزعزع آن . تحرک آن . تزلزل اسنان .
-
دق
لغتنامه دهخدا
دق . [ دَ ] (ص ) سر بی مو. (برهان ). دغ . و رجوع به دغ شود.- دق و لق ؛ از اتباع است به معنی دک و لک یعنی خشک و خالی و صحرای بی علف و سر بی موی . (برهان ) (از غیاث ).
-
پوله
لغتنامه دهخدا
پوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) خربزه و هندوانه که درون آن فاسد و تباه شده باشد و میوه های دیگر را نیز که درونشان نرم و گنده شده باشد پوله گویند. تلیده (در تداول مردم قزوین ).لق . لهیده . له . چریده .
-
دهن لغ
لغتنامه دهخدا
دهن لغ. [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) یا دهن لق . ذعذاع . آنکه اسرار خود یا دیگران را عادتاً بازگوید. که سخن نگاه ندارد. که راز نگاهدار نباشد. (یادداشت مؤلف ). || که یاوه بسیارگوید. (یادداشت مؤلف ). || که دشنام بسیار دهد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دهن...
-
بیرونق
لغتنامه دهخدا
بیرونق . [ رَ / رُو ن َ ](ص مرکب ) (از: بی + رونق ) کساد. بی مشتری . بی رواج .- بازار بی رونق ؛ بازار کساد. کاسد. نارواج . تق و لق . (یادداشت مؤلف ) : کار بیرونقان بساز آوردرفتگان را بملک بازآورد. نظامی .کسانی که مردان راه حقندخریدار بازار بیرونقند...
-
لغ
لغتنامه دهخدا
لغ. [ ل َغ غ / ل َ ] (ص ) لق . نامحکم . نااستوار. چیزی جنبان در جای خود که بایستی استوار باشد. نااستوار که در جای خویش جنبد. جنبان بر جای خویش .- پیچ و مهره ٔ لغ ؛ نااستوار و نامحکم .- دندانهای لغ ؛ اسنان مترهلة .- دندانی لغ ؛ دندانی جنبان . || تخم ل...