کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لقلق
لغتنامه دهخدا
لقلق . [ ل َ ل َ ] (معرب ، اِ) معرّب از فارسی لک لک . ج ، لقالق . لقلاق (و هو افصح ). (منتهی الارب ). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث ). حاجی حاجی . حاجی لکلک : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .لقلق ناموخ...
-
واژههای همآوا
-
لغلغ
لغتنامه دهخدا
لغلغ. [ ل َ ل َ ] (ع اِ) مرغی است غیر لکلک . (منتهی الارب ). اللغلغ، و هو دون الاوزّ فی المقدار، لونه کلون الاوز الحبشی الی السواد، ابیض الجفن ، اصفرالعین و یعرف فی مصر بالعراقی . و یأتی فی مبادی ٔ طلوع زرعها زمن اتیان الکراکی الیها. من شأنها ان یت...
-
لغلغ
لغتنامه دهخدا
لغلغ. [ ل ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز از سوئی به سوئی شدن مایعی ، چنانکه هندوانه ٔ تباه چون او را بجنبانند. آواز آب در شکم . آواز آب در مشک چون بجنبانند.
-
لق لق
لغتنامه دهخدا
لق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
جستوجو در متن
-
لقالق
لغتنامه دهخدا
لقالق . [ ل َ ل ِ ](ع اِ) ج ِ لقلق . (منتهی الارب ). رجوع به لقلق شود.
-
فارغوس
لغتنامه دهخدا
فارغوس .(اِ) فالرغس . فارغوس . لقلق . (فهرست مخزن الادویه ).
-
حدیج
لغتنامه دهخدا
حدیج . [ ح ُ دَ ] (ع اِ) (ابو...) لکلک . لقلق . (منتهی الارب ).
-
لقلاق
لغتنامه دهخدا
لقلاق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی . لک لک . لقلق . لکلک . (منتهی الارب ).
-
ابوخدیج
لغتنامه دهخدا
ابوخدیج . [ اَ خ َ ] (ع اِ مرکب ) لکلک . لقلق . (مهذب الاسماء). بلارج . فالرغس . فالرغوس .
-
لکلک
لغتنامه دهخدا
لکلک . [ ل َ ل َ ] (اِ) لک لک . لقلق . ابوحدیج . قعقع. (منتهی الارب ). لقلاق . مرغی است حرام گوشت و از جمله ٔ طیور وحشی است . طائر آبی است .(غیاث ). زاغور. فالرغس . فالرغوس . بلارج . (برهان ). مرغی است مشهور که گردن و پای دراز دارد و مار شکار کند و چ...
-
ابوحدیج
لغتنامه دهخدا
ابوحدیج . [ اَ ح ُ دَ ] (ع اِ مرکب ) مرغی است که بفارسی لکلک گویند. (منتهی الارب ). لکلک . (زوزنی ). لقلق . بلارج . فالرغس . فالرغوس .
-
بلارج
لغتنامه دهخدا
بلارج . [ ب َ رَ ] (اِ)پرنده ایست که آنرا لک لک خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). لقلق . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لک لک شود.
-
حاجی لک لک
لغتنامه دهخدا
حاجی لک لک . [ ل َ ل َ ] (اِ مرکب ) نامی است که عوام به لک لک (لقلق ) دهند. چه غیبت او را چند ماه از سال بحج رفتن او گمان برند.