کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لفچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لفچ
لغتنامه دهخدا
لفچ . [ ل َ ] (اِ) لب سطبر. لب درشت آویخته . لغتی است در لفج . به معنی لب حیوانات مخصوصاً شتر و گاو و خر استعمال میشود : فروهشته لفچ و برآورده کفچ به کردار قیر و شبه کفچ و لفچ . فردوسی .لفچهائی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و قیر کلاه . نظامی .فروهشته...
-
جستوجو در متن
-
لوشه
لغتنامه دهخدا
لوشه . [ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ) لُنج . جحفلة. لویشه . لبیشه . لب حیوان و به طور مزاح لب انسان . لُنج . لَفج . لب ستبر. لَفچ .
-
کفچ
لغتنامه دهخدا
کفچ . [ ک َ ] (اِ) مخفف کفچه است که چمچه باشد. (برهان ) چمچمه و کفچه . (ناظم الاطباء). کفگیر که آن را کفلیز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای شده همچو کدو جمله شکم کفچ مکن بهرپر کردن آن دست طمع سوی بسوی تا شود بزمگه شاه سراپرده ٔ عشق خانه ٔ خویش...
-
لفچه
لغتنامه دهخدا
لفچه . [ ل َ چ َ/ چ ِ ] (اِ) لفچ . (جهانگیری ). لب گنده : دو لفچه چو دو آستن مرد حجازی دو منخره دو تیره چه سیصد بازی . (منسوب به منوچهری ).دندان چو صدف کرده دهان معدن لؤلؤوز لفچه بیفشانده بسی لؤلؤ شهوار. (منسوب به منوچهری ). || گوشت بی استخوان . ...
-
اطول
لغتنامه دهخدا
اطول . [ اَطْ وَ ] (ع ن تف ) درازتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درازتر و طولانی تر. (فرهنگ نظام ). مقابل اقصر. طویل تر. بلندتر. مقابل اعرض . مؤنث : طولی ̍. ج ، اَطاوِل . (از اقرب الموارد).- امثال : اطول ذماء من الافعی . اطول ذماء من...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...
-
لفج
لغتنامه دهخدا
لفج . [ ل َ ] (اِ) لفچ . لب . لنج . لوشه . لوچه . فرنج . جحفلة. لب سطبر و گنده ، مانند لب شتر. (از برهان ). لب حیوانات . بتفوز. پتفوز. نول . مشفر. شقشقة : چشم چون جامه ٔ غوک آب گرفته همه سال لفج چون موزه ٔ خواجه حسن عیسی کژ. منجیک .گردن ز در هزار سیل...
-
ضریم
لغتنامه دهخدا
ضریم . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) ابن معشربن ذهل بن تیم بن عمروبن مالک بن حبیب بن عمربن غنم بن تغلب ، ملقب به افنون ، از بنی تغلب است . صاحب عقد الفرید ذیل عنوان : «من رثی نفسه و قبره و وصف ما یکتب علی القبر» درباره ٔ وی آرد: او کاهنی را در جاهلیت دیدار کرد، ...
-
اصوات
لغتنامه دهخدا
اصوات . [ اَص ْ ](ع اِ) ج ِ صوت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آوازها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بانگها. فریادها. صوتها و صداها. (ناظم الاطباء).و رجوع به صوت شود. || آوازه ها. نیکنامیها. شهرتها. (از اقرب الموارد). و رجوع...