کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکرشکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لشکرشکن
لغتنامه دهخدا
لشکرشکن . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ لشکر. لشکرشکر.کنایه است از سخت دلیر و فیروز. شجاع در جنگها. مردشجاع . (آنندراج ). لشکرشکاف . (آنندراج ) : همه نیزه داران و شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی .سر خوک را بگسلانم ز تن منم بیژن گیو ل...
-
جستوجو در متن
-
لشکرشکر
لغتنامه دهخدا
لشکرشکر. [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) لشکرشکن . لشکرشکار : شاه فرخنده پی و میری آزادخویی گرد لشکرشکن و شیری لشکرشکری .فرخی .
-
پولادپشت
لغتنامه دهخدا
پولادپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشتی چون پولاد ضخم و قوی دارد : بدین گونه آن مرد پولادپشت بسی مرد لشکرشکن را بکشت .نظامی .
-
کشورآشوب
لغتنامه دهخدا
کشورآشوب . [ ک ِش ْ وَ ] (نف مرکب ) آشوب کننده و ویران کننده ٔ کشور. زیر و زبر کننده ٔ مملکت . کشور بهم زن : یکی دشت پرپیل و پرپیلتن همه کشورآشوب و لشکرشکن .نظامی .
-
کشورده
لغتنامه دهخدا
کشورده . [ ک ِش ْ وَدِه ْ ] (نف مرکب ) کشوردهنده . مملکت بخش : شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایه ٔ یزدان شه کشورده کشورستان . عنصری .روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی .منوچهری .
-
انجمن کشیدن
لغتنامه دهخدا
انجمن کشیدن . [ اَ ج ُ م َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حلقه و صف کشیدن . (از آنندراج ) : جهان از دلیران لشکرشکن کشیده چو انجم یکی انجمن .نظامی (از آنندراج ).
-
گیوه
لغتنامه دهخدا
گیوه . [ گی وَ ] (اِخ ) صورتی از گیو است ، فرزند گودرز، پهلوان داستانی . نام پادشاه زمین خاوران است و او یکی از مبارزان شاه کیخسروبن سیاوخش بود. (برهان قاطع) (از مؤیدالفضلا) : فروتر از او گیوه ٔ رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن . فردوسی (از حاشیه ٔ ...
-
کشورستان
لغتنامه دهخدا
کشورستان . [ ک ِش ْ وَ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ کشور. گیرنده ٔ کشور. فاتح . مملکت گیر : میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان . فرخی .خداوند ما شاه کشورستان که نامی بدو گشت زاولستان . فرخی .شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایه ٔ...
-
شکوف
لغتنامه دهخدا
شکوف . [ ش ُ ] (اِ) شکاف . رخنه .(ناظم الاطباء) (برهان ). || (نف مرخم ) رخنه کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). شکافنده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ).- صف شکوف ؛ که در صف لشکر رخنه کند. که صف سپاه بشکند: قلا دید در لشکر ...
-
لشکرشکنی
لغتنامه دهخدا
لشکرشکنی . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل لشکرشکن . شکستن لشکر. پراکندن آن : ای به لشکرشکنی بیشتر از صد رستم ای به هشیاردلی بیشتر از صد هوشنگ . فرخی .چون ترا ندهد از آن تا تو به لشکرشکنی سر به شمشیر دهی تن به تبر دیده به تیر. سوزنی .کارلشکرشکنی...
-
مغفرشکاف
لغتنامه دهخدا
مغفرشکاف . [ م ِ ف َ ش ِ ] (نف مرکب ) از صفات تیغ و خنجر و مانند آن است . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 103). شکافنده ٔ مغفر. که کلاه خود را شکافد : ملک ده ، لشکرشکن ، خنجرکش و مغفرشکاف گنج نه ، باره فکن ، شمشیرزن ، بخت آزمای .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ ...
-
کشورگیر
لغتنامه دهخدا
کشورگیر. [ ک ِش ْ وَ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ کشور. کشورستان . فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای : میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان . فرخی .ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. معزی .به سر کلک وی آراست ملک خسرو شرق و ش...
-
گردافکن
لغتنامه دهخدا
گردافکن . [ گ ُ اَ ک َ ] (نف مرکب ) پهلوان زمین زننده . پهلوان . دلیر. شجاع مردافکن . گرداوژن : منم گفت گردافکن و شیرگیرکمند و کمان دارم و گرز و تیر. فردوسی .برآشفت گردافکن تاج بخش ز دنبال هومان برانگیخت رخش .فردوسی .عنان پیچ و گردافکن و گرزدارچو من ...
-
یل فکن
لغتنامه دهخدا
یل فکن . [ ی َ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) یل افکن . که پهلوانان را بر زمین افکندو شکست دهد. سخت شجاع و جنگاور و دلیر : آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر. ابوطاهر خسروانی .به دستی گرفتش قفا یل فکن به دستی کشیدش زبان از د...