کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لجب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لجب
لغتنامه دهخدا
لجب . [ ل َ ج ِ] (ع ص ) جیش لجب ؛ لشکر با فغان و شور و غوغا. جیش ذولجب . (منتهی الارب ). لشکر با بانگ . (مهذب الاسماء).- سحاب لجب ؛ ابر با بانگ . (منتهی الارب ).
-
لجب
لغتنامه دهخدا
لجب .[ ل َ ج َ ] (ع اِ)بانگ و فریاد. (منتهی الارب ). لجب العسکر؛ بانگ لشکر. (مهذب الاسماء). || (مص )بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن به انبوهی . (تاج المصادر) (زوزنی ). || پریشان و مضطرب شدن موج دریا. گویند: بحرٌ ذولجب ؛ اذا سمع اضطراب ا...
-
جستوجو در متن
-
غورین
لغتنامه دهخدا
غورین . (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). عبقسی گوید : الم تر کعباً کعب غورین قد قلامعالی هذا الدهر غیر ثمان فمنهن تقوی اﷲ بالغیب ، انهارهینة ما تجنی یدی و لسانی و منهن جری جحفلا لجب الوغی الی جحفل یوماً فیلتقیان و منهن شربی الکأس و...
-
هاشم
لغتنامه دهخدا
هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حازم بن ابی نمی . امیری از بزرگان یمن که از سال 1036 تا 1039 هَ . ق . حکومت بیت الفقیه (شهری در تهامه ٔ یمن ) و توابعش را عهده دار بود. سپس والی لجب و محرق گردید و در سال 1045 هَ . ق . زُبَید را به تصرف آورد تا آخر عمر خوددر...
-
زجلة
لغتنامه دهخدا
زجلة. [ زُ ل َ ] (ع اِ) پوستکی که میان دو چشم است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). پوستی است که میان دو چشم است . (ترجمه ٔ قاموس ). ابن سکیت در کتاب معانی ، زجله را بدین معنی آورده و این شعر ابووجزة را بگواه آورده است...
-
طریح
لغتنامه دهخدا
طریح . [ طُ رَ ] (اِخ ) الثقفی ابن اسماعیل بن عُبیدبن اسیدبن علاج بن ابی سلمةبن عبدالعزی . مادر وی خزاعیة دختر عبداﷲبن سباع ابوالصلت ،شاعر مشهور عرب بوده است . در دولت بنی امیه نشو و نما یافت ، همه ٔ قریحه ٔ خویش را در مدح ولیدبن یزید بکار برد. وی مخ...
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...
-
بانگ
لغتنامه دهخدا
بانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). نداء. ضاًضاً. ضجه . قبع. صرخ . زمجره . صرخه . صفار. نشده . (منتهی الارب ). خروش . مجازاً در ...