کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب و دهان، لب و دهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقمة
لغتنامه دهخدا
مقمة. [ م ِ ق َم ْ م َ / م َ ق َم ْ م َ ] (ع اِ) دهن گاو و گوسفند و آهو. (مهذب الاسماء). لب ستور شکافته سم همچو گاو و گوسفند و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دهان یا لب ستور سم شکافته مانند گاو و گوسفند. (ناظم الاطباء).
-
قلاغ
لغتنامه دهخدا
قلاغ . [ ق ُ ] (اِ) پوز و لب و دهان .(ناظم الاطباء). اطراف و پیرامون دهان . (آنندراج ).
-
شیرین دهن
لغتنامه دهخدا
شیرین دهن . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) شیرین دهان . (یادداشت مؤلف ). آنکه در دهان وی حلاوت باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه با حلاوت سخن گوید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سهل باشد سخن سخت که خوبان گویندجور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن . سعدی .من بنده ...
-
شیرین دهان
لغتنامه دهخدا
شیرین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . آنکه با حلاوت و دلنشینی سخن گوید. (یادداشت مؤلف ) : توان گفتن به مه مانی ولی ماه نپندارم چنین شیرین دهان هست . سعدی .حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام . سعدی .توبه را تلخ می کند ...
-
دم زده
لغتنامه دهخدا
دم زده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لب زده . که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زده ٔ سگ ؛ که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم زدن شود.
-
یک دهان
لغتنامه دهخدا
یک دهان . [ی َ / ی ِ دَ ] (اِ مرکب ) دهانی . یک دهن : یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم وصف آن رشک ملک . مولوی . || (ق مرکب ) به قدر مطلوب و کافی : تا خنده بر بساط فریب جهان کنم چون صبح یک دهان لب خندانم آرزوست .صائب (از آنندراج ).
-
لنجه
لغتنامه دهخدا
لنجه . [ ل ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله ٔ قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب . || گردبرگرد دهان . (برهان ).
-
ضجم
لغتنامه دهخدا
ضجم .[ ض َ ج َ ] (ع اِمص ) کژی . کجی در دهان و لب و زنخ و گردن . (منتهی الارب ). کجی در دهان و گردن و ذقن و جز آن . (منتخب اللغات ). میل کردن بینی به یکی از دو جانب روی . || کژی یکی از دو دوش . || کژی چاه . || کژی جراحت . (منتهی الارب ).
-
دهن دریده
لغتنامه دهخدا
دهن دریده . [ دَ هََ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دهان وی دریده باشد : بر پسته که شد دهن دریده عناب ز دور لب گزیده . نظامی . || کنایه است از هرزه چانه و یاوه گوی و هرزه درای و فحاش و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) (از برهان ). وقیح و بی شرم در گفتار...
-
چک و چیل
لغتنامه دهخدا
چک و چیل . [ چ َ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مرادف چک و چانه و چک و پوز و دک و و دهن و لب و لوچه ، چنانکه گویند:آب از چک و چیلش می آمد. و رجوع به چک و چانه شود.
-
بوسه فریب
لغتنامه دهخدا
بوسه فریب . [ س َ/ س ِ ف َ ] (نف مرکب ) کسی که بطور مکر و حیله بوسه میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || از صفات دهان و لب محبوب . (آنندراج ) : من بسته ام لب طمع اما نگار من دارد دهان بوسه فریبی که آه از او. صائب (از آنندراج ).این لب بوسه فر...
-
آپوق
لغتنامه دهخدا
آپوق . (اِ) پرباد کردن دهان و زدن دست در آن حال از بیرون سوی بر گونه ، تا آوازی از میان دو لب برهم آورده برآید. لپق .
-
ملامظ
لغتنامه دهخدا
ملامظ. [ م َ م ِ ] (ع اِ) گرداگرد دهان و لب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ملامظ الانسان ؛ آنچه گرداگرد لبهای اوست . (از اقرب الموارد).
-
بوسه زیب
لغتنامه دهخدا
بوسه زیب . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب )... و بوسه فریب و بوسه ریز و بوسه ربااکثر در صفات دهان و لب محبوب مستعمل میشود. (آنندراج ). لبهای تازه بوسیده . (ناظم الاطباء) : چون کنج لب کجاست کزو بوسه زیب نیست صائب من از کجا کنم آغاز بوسه را.صائب (از آنندراج ).
-
زبیبة
لغتنامه دهخدا
زبیبة. [ زَ ب َ ] (ع مص ) گرد آمدن آب دهان در دو طرف دهان (در داخل ). (تاج العروس ). || (اِ) یک مویز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یکی زبیب . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). واحد زبیب ، یعنی یک دانه زبیب . (ناظم الاطباء). || مجازاً، قرحه ای که در دست...