زبیبة. [ زَ ب َ ] (ع مص ) گرد آمدن آب دهان در دو طرف دهان (در داخل ). (تاج العروس ). || (اِ) یک مویز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یکی زبیب . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). واحد زبیب ، یعنی یک دانه زبیب . (ناظم الاطباء). || مجازاً، قرحه ای که در دست برآید. (مهذب الاسماء)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قرحه ای که در دست بوجود آید، و بدین معنی است که گویند: خرجت علی یده زبیبة. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || کفک دو کنج دهن که از بسیاری سخن بهم رسد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). کفکی که در کنج لب بسیارگوپدید آید. (از اقرب الموارد). کفی است که در گوشه ٔ دهان بسیارحرف زن بهم میرسد. (شرح قاموس ). کف دو کنج دهن . (ناظم الاطباء). کف گوشه ٔ دهن . (مهذب الاسماء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.