کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب سپید کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لب سپید کردن
لغتنامه دهخدا
لب سپید کردن . [ ل َ س َ /س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دندان سپید کردن . کنایه از تبسم کردن باشد یعنی نیم خند شدن . (برهان ) : زان تا لبی سپید کند هر سیه زبان دردا که چون زبان قلم گشت دفترم .سید حسن غزنوی .
-
واژههای مشابه
-
لب بر لب نهادن
لغتنامه دهخدا
لب بر لب نهادن . [ ل َ ب َ ل َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن لب بر لب دیگری بوسه را : ترنج و سیب لب بر لب نهاده چو در زرین صراحی سرخ باده . نظامی .من جان خویش بر تو فشانم به خرمی گر بر لبم نهی لب شکرفشان خویش . ظهیر فاریابی .کردیم بسی جام لبالب ...
-
لب به لب
لغتنامه دهخدا
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شدن ؛ پر شدن . مالامال شدن .
-
کبک لب
لغتنامه دهخدا
کبک لب . [ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب . لعل لب ، بمناسبت سرخی منقار او : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاووس وار پای گل آلود می بریم .خاقانی .
-
کیمخت لب
لغتنامه دهخدا
کیمخت لب . [ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) ستبرلب . که لب او چون کیمخت ستبر و کلفت باشد : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوه کام و لوح روی .منوچهری .
-
گوش لب
لغتنامه دهخدا
گوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه خطش هنوز ندمیده باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
گرفته لب
لغتنامه دهخدا
گرفته لب . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم خاموش باشد. (برهان ) : دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب نطق من آب تازیان برده به نکته ٔ دری .خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 429).
-
نوش لب
لغتنامه دهخدا
نوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . نوشین لب . (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است . (فرهنگ فارسی معین ) : هزارانْت کودک دهم نوش لب بوندت پرستنده در روز و شب . فردوسی .هر درختی چو نوش لب صنمی است بر زمین اندرون کشان دامن . فرخی .دایم دل تو شا...
-
نوشین لب
لغتنامه دهخدا
نوشین لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) نوش لب . نوشین دهان : او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره نقاب . فرخی .ز نوشین لب خویش بگشاد بند نظامی . یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان بحث سرّ عشق و ذکر حلقه ٔ عشاق بود.حافظ.
-
غنچه لب
لغتنامه دهخدا
غنچه لب . [ غ ُ چ َ /چ ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق : ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟ خاقانی .عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهرزآن غنچه لب وظیفه ٔ من یک سخن بس است ....
-
وادی لب
لغتنامه دهخدا
وادی لب . [ ی ِ ل ُ ] (اِخ ) سلسله ٔجبالی است در مرکز اسپانیا که رود تاجه را از وادیانه جدا می سازد و بزرگترین قله ٔ آن 1558 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. (از الحلل السندسیة ج 2 ص 197).
-
وادی لب
لغتنامه دهخدا
وادی لب . [ ی ِ ل ُ ] (اِخ ) شهری است در اسپانیا در دامنه ٔ کوههای وادی لب که 3700 تن سکنه دارد و دارای کلیسای وسیعی است . (از الحلل السندسیة ج 2 ص 197).
-
وادی لب
لغتنامه دهخدا
وادی لب . [ ی ِ ل ُ ] (اِخ ) شهری است در اوروگوئه دارای 8600 تن سکنه و مرکز کشاورزی است .
-
وادی لب
لغتنامه دهخدا
وادی لب . [ ی ِ ل ُ ] (اِخ ) شهری است در مکزیک و مرکز معادن مهمی است .