کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِ) نام یکی از تقسیمات روز در اصطلاح هندی . رجوع به ماللهند بیرونی ، ص 170 و 171 و 183 شود.
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) از توابع بادغیس . (نزهة القلوب ص 153).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) نام شهری است به اندلس از ناحیه ٔ بحر المحیط. (معجم البلدان ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ب ُن ْ ] (ع اِ)لغتی است در لبوة به معنی شیر ماده . (منتهی الارب ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َب ب ] (ع ص ) مقیم . لازم گیرنده کاری را. لازم گیرنده جائی را. (منتهی الارب ). زمینگیر.
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َب ب ] (ع مص ) اقامت کردن . جای گرفتن . || بستن پیش بند پالان شتر را. (منتهی الارب ). || لب قمیصه حریراً؛ دوخت بر گردن پیراهنش زهی از ابریشم . (دزی ). || بر سینه ٔ کسی زدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). زدن شمشیر بر موضعی از گردن که مقتل اس...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن سلیمان بن محمدبن هود. والی شهر وشقة از بلاد اسپانیا در قرن پنجم هجری . (الحلل السندسیة ج 2 ص - 257 - 258).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالجباربن عبدالرحمن معروف به ابن ورهزن و مکنی به ابوعیسی . «سمع من ابیه و من القاضی ابی بکربن العربی ، لقیه بکولیة من الثغور الشرقیه حین غزاها مع الامیر ابی بکربن علی بن یوسف بن تاشفین فی جمادی الاخرة سنة 522. سمع ایضاً م...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن احمدبن محمدبن نذیرالفهری (ابوعیسی ) من اهل شنتمریة الشرق . سکن بلنسیة روی عن ابیه ابی مروان ، و تولی قضاء بلده وراثة ثم سعی به الی السطان فغربه عن وطنه و اسکنه حضرة بلنسیة الی ان توفی بها بعد سنة 540، حدث عنه اب...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن هودبن لب بن سلیمان الجذامی (ابوعیسی )، رحل من وشقة الی المشرق و دخل بغداد و سمع بها مع القاضی ابی علی الصدفی علی الشیوخ و صحبه هناک ، قاله ابن بشکوال . (الحلل السندسیة ج 2 ص 182).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (ع اِ) زهر. سم . || خالص . (منتهی الارب ). || چیده و برگزیده ٔ از هر چیزی . لحم . || میانه و دل هر چیزی . (منتهی الارب ). مغز یا مزغ هسته . خسته . اَسته . گوشت .- لب الاترج ؛ مغز ترنج . گوشت ترنج . - لب البلاذر ؛ مغز بلادر. || مغز با...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل ُب ب ] (ع مص ) خردمند شدن . (زوزنی ). عاقل شدن . لبابة. (منتهی الارب ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (ابومحمد) من اهل سرقسطة. قال ابن عمیرة: محدث ، کان فاضلاً زاهداً، کتب عن اهل الاندلس و لم یرحل و کانت وفاته فی صدر ایام الامیر عبداﷲبن محمد قاله ابوسعید. (الحلل السندسیة ج 2 ص 158).