کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاک پشت فلسی کمپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رنگ لاک
لغتنامه دهخدا
رنگ لاک . [ رَ ] (اِ مرکب ) هر جوهری که بدان رنگ کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
لاک زدن
لغتنامه دهخدا
لاک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) اندودن با لاک .- لاک زدن . ناخن ؛ اندودن ناخن به لاک .
-
لاک تاش
لغتنامه دهخدا
لاک تاش . (اِخ ) نام دیهی به هزارجریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ).
-
لاک تراش
لغتنامه دهخدا
لاک تراش . [ ت َ ] (اِخ ) نام دیهی به هزار جریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ). دهی از دهستان هزار جریب بخش چهاردانگه شهرستان ساری . واقع در 50 هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی ، جنگلی ، معتدل و مرطوب . دارای 360 تن سکنه...
-
لاک تراش
لغتنامه دهخدا
لاک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه لاک سازد.
-
لاک تراشان
لغتنامه دهخدا
لاک تراشان . [ ت َ ] (اِخ ) نام دهی از دهستان کلیجان شهرستان شهسوار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی ، سردسیر، دارای 135 تن سکنه شیعه ، گیلکی و فارسی زبان ، آب آن از چشمه سار، محصول آن گندم وسیب زمینی و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله د...
-
بن لاک
لغتنامه دهخدا
بن لاک . [ ب ُ ] (اِ مرکب )لک ، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 283). رجوع به دوزه شود.
-
لاک و الکلی
لغتنامه دهخدا
لاک و الکلی . [ ک ُ اَ ک ُ ] (ص نسبی مرکب ) آنچه از در و پنجره و میز و صندلی و دیگر ادوات چوبی که با مایع مرکب از الکل تقلیبی و لاک رنگ شود. || رنگ حاصل از اختلاط لاک و الکل پس از استعمال .
-
جستوجو در متن
-
ساقة
لغتنامه دهخدا
ساقة. [ ق َ / ق ِ ] (ع اِ) ساقه . بازپسینان لشکر. (مهذب الاسماء). دنباله ٔ لشکر. (آنندراج ). دنباله ٔ لشکر و فوج پسین از پنج فوج معینه که بترکی آن را چنداول گویند. (غیاث از منتخب و مصطلحات ). مایه دار. (آنندراج ). آنچه برپشت بود از لشکر. مقابل مقدمه ...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمودبن المظفربن ابی توبه . ملقب به نصیرالدین . از مشاهیر وزراء سلطان سنجرو از فضلاء وزراء. او به سال 521 هَ . ق . متقلد وزارت شد و در سنه ٔ 526 معزول گشت . خوندمیر در دستورالوزراء آرد: او در فنون عقلی و نقلی خصوصا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل بن داودبن حمدون الندیم مکنی به ابوعبداﷲ. ابوجعفر طوسی در مصنفین امامیه ذکر او آورده است و گوید وی شیخ اهل لغت و وجه آنان و استاد ابوالعباس ثعلب بود. وثعلب در اول شاگردی احمد میکرد و سپس نزد ابن الاعرابی ...