کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاهی
لغتنامه دهخدا
لاهی . (ع ص ) غافل شونده . (منتخب اللغات ). لاعب . بازی کننده . بازیگر. (دهار) : لاهی الهی را درک نتواند کرد. (از کشف المحجوب ). موحد الهی بود نه لاهی . (از کشف المحجوب ).پرهیز کن از لهو از آنکه هرگزسرمایه نکرده ست هیچ لاهی . ناصرخسرو.کی کند جلوه عِز...
-
واژههای همآوا
-
لاحی
لغتنامه دهخدا
لاحی . (ع ص ) نعت فاعلی از لحی بمعانی پوست از درخت باز کردن و نکوهیدن کسی را. (از منتهی الارب ). پوست کن . پوست باز کننده .
-
جستوجو در متن
-
بازی کننده
لغتنامه دهخدا
بازی کننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) لاعب . لاهی . بازیگر. بازیکن . سامد. و رجوع به بازیکن شود.
-
لاهون
لغتنامه دهخدا
لاهون . (ع ص ، اِ) ج ِ لاهی . آنانکه بقصد به گناه مبتلی نشده باشند بل به غفلت و خطا. || کودکان گناه ناکرده . (منتهی الارب ).
-
لاهیة
لغتنامه دهخدا
لاهیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث لاهی . قوله تعالی : لاهیة قلوبهم (قرآن 3/21)؛ ای ساهیة غافلة مشغولة بالباطل عن الحق و تذکره .
-
بازی کن
لغتنامه دهخدا
بازی کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) بازی کننده . لاهی : بازی کن و چابک و طرب سازمالیده سرین وگردن افراز. نظامی .به چهر آفتابی به تن گلبنی به عقل خردمند بازی کنی . سعدی (بوستان ).|| در تداول امروز آنکه نقشی در تآتر و سینما، بر عهده دارد. و رجوع به بازیگر و ب...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در سرزمین بنی عبس . اخضربن هبیرةبن عمروبن ضرار بر بنی عبس وارد شد و او را از آب منع کردند و وی این ابیات را گفت : اِذا ناقة شدّت برحل و نمرق لمدحة عبسی ّ فآبت و کلت ْوجدنا بنی عبس خلا اسم ابیهم قبیلة سوء حیث سارت و حل...
-
یک شبه
لغتنامه دهخدا
یک شبه . [ ی َ / ی ِ ش َ ب َ/ ب ِ ] (ص نسبی ) هر چیز که بر او یک شب گذشته باشد چون طفل یک شبه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : طی مکان ببین و زمان در سلوک شعرکاین طفل یک شبه ره صدساله می رود. حافظ. || که شب اول زیستن یا پیدا آمدن او بود، چون هلال یک شبه...
-
مظفر کرمانی
لغتنامه دهخدا
مظفر کرمانی . [ م ُ ظَف ْ ف َ رِ ک ِ] (اِخ ) میرزامحمد تقی پسر میرزا کاظم طبیب بود و در علوم عقلی و نقلی مرتبه ٔ عالی یافته به صحبت مشایخ عهد رغبت نموده و به مواظبت ذکر و فکر و تخلیه و تجلیه و تزکیه و تصفیه به مقامات بلند رسید. در نظم و نثر تحقیقات ک...
-
لاهوت
لغتنامه دهخدا
لاهوت . (ع اِ) (مشتق از اﷲ. مفاتیح ). الوهة. و اصل آن لاه باشد و واو و تاء بدو ملحق شده است نمودن مبالغه را چنانکه در جبروت . اگر از کلام عرب است مشتق از «لاه » خواهد بود بر وزن فعلوت مانند رَغبوُث . (منتهی الارب ). خدای تعالی . (تاج العروس ). || عال...
-
بازیگر
لغتنامه دهخدا
بازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده : شده تیغها در سر انداختن چو بازیگر از گویه...
-
سماع
لغتنامه دهخدا
سماع . [ س َ ] (ع مص ) شنوایی . (غیاث ) (دهار) (منتهی الارب ). || شنیدن . شنودن . (غیاث ). شنیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). شنیدن و گوش فراداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) سرود. (غیاث ) (صحاح الفرس ). هر آواز که شنیدن آن خوش آید. (آنندراج ) (منت...
-
تابه
لغتنامه دهخدا
تابه . [ب َ / ب ِ ] (اِ) (از: تاب + ه پسوند آلت ). پهلوی تاپک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشد پهن که در آن کوکو و خاگینه و ماهی بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی است برای پختن چیزی از قبیل گوشت و ماهی و غیره و آن را ماهی تابه نیز گویند....