کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاشى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لاشی
لغتنامه دهخدا
لاشی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + شی ٔ) هیچ . مقابل شی ٔ. ناچیز. نچیز. نیست . معدوم . (آنندراج ) (در تداول شعرا گاهی بدون همزه استعمال شود) : مالش همه لاشی شد و ملکش همه ناچیزدشمن بفضول آمد و بدگوی بگفتار. فرخی .هنگام همت وی و هنگام جود وی ش...
-
جستوجو در متن
-
ملاشاة
لغتنامه دهخدا
ملاشاة. [ م ُ ](ع مص ) متلاشی کردن . نابود و مضمحل کردن . ملاشاة و تلاشی هر دو منحوت از «لاشی ٔ» است . (از اقرب الموارد).
-
خردوات
لغتنامه دهخدا
خردوات . [ خ ُ دَ ](اِ) ترهات . (ناظم الاطباء). || ناچیز. خردمرد. لاشی ٔ. ریزه ریزه ها از هر چیز. (ناظم الاطباء).
-
نه چیز
لغتنامه دهخدا
نه چیز. [ ن َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل چیز. (یادداشت مؤلف ). لاشی ٔ. عدم . ناچیز : همان کز نه چیز آفریده ست چیزز چیز ار کند چیز نشگفت نیز.اسدی .
-
دابغ
لغتنامه دهخدا
دابغ. [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از دباغت . پیراینده : و لاشی ٔ دابغ للمعدة مثله (مثل بلیلج ). (ابن البیطار). رب الحصرم دابغللمعدة. (ابن البیطار).
-
آن سری
لغتنامه دهخدا
آن سری . [ س َ ] (ص نسبی ) عقبائی . اُخرَوی . آخرتی . || خدائی . الهی . غیبی . مقابل این سری : باشم گستاخ وار با تو که لاشی کندصد گنه این سری یک نظر آن سری . سنائی .سری دارم چو حافظ مست لیکن بلطف آن سری امّیدوارم .حافظ.
-
نچیز
لغتنامه دهخدا
نچیز. [ ن َ ] (ص مرکب ) ناچیز. لاشی ٔ : جان پرمایه همی چون بفروشی به نچیزچیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی . ناصرخسرو. || معدوم . فانی . عدم :مپندار جان را که گردد نچیزکه هرگز نچیز او نگردد بنیز. اسدی .در تمام معانی رجوع به ناچیز شود.
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی .[ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) مخفف شی ٔ. چیز : هنگام همت وی و هنگام جود وی شی ٔ است همچو لاشی و لاشی بود چو شی . منوچهری .همه دادند استعداد هر شی بمعنی و بصورت میّت و حی . ناصرخسرو.گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ٔگفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر. ...
-
مبرک
لغتنامه دهخدا
مبرک . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای خواب شتران . ج ، مبارک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معطن . مناخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یقال : «فلان لیس له ُ مبرک جمل »؛ ای لاشی ٔ له . (اقرب الموارد). || نشستنگاه . ج ، مبارک . (ی...
-
خابط
لغتنامه دهخدا
خابط. [ ب ِ ] (ع ص ) (از خَبط): و ما ادری ای خابط لیل هو؛ ای الناس هو. (منتهی الارب ). برای ناشناسی گویند که بشب درآید. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) شتر، یقال : ماله ناطح و لاخابط؛ ای بعیر و لاثور یقال لمن لاشی ٔ له . (ذیل اقرب الموارد). || ضربان...
-
وجودیه ٔ لاضروریة
لغتنامه دهخدا
وجودیه ٔ لاضروریة. [ وُ دی ی َ ی ِ ض َ ری ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطقی ) (قضیه ٔ...) مطلقه ٔ عامه را نامند با قید لاضرورة به حسب ذات مانند کل انسان متنفس بالاطلاق العام لابالضرورة و آن مرکب باشد از مطلقه ٔ عامه و ممکنه ٔ عامه . (...
-
هیش
لغتنامه دهخدا
هیش . (اِ، ص ، ق ) بر وزن و معنی هیچ است که لاشی ٔ و معدوم باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : امروز در این دور دریغی نخورد هیش از عدل تو یک سوخته بر عدل عمربر. سنایی .هرکه آمد هرکه آید میروداین جهان محنت سرایی بیش نیست احمد جامی تو را پندی دهدآخ...
-
سالبة
لغتنامه دهخدا
سالبة. [ ل ِ ب َ ] (ع ص ) سالبه . مؤنث سالب . رجوع به سالب شود. || و به اصطلاح علم منطق قضیه بر دو قسم است : 1 - قضیه ٔ سالبه ٔ جزئیه 2 - قضیه ٔ سالبه ٔ کلیه .قضیه سالبه ٔ جزئیه : جمله ای است که در آن نفی بعض باشد چنانکه بعض الحیوان لیس بانسان . قضی...
-
لاش ماش
لغتنامه دهخدا
لاش ماش . (ص مرکب ) کلمه ای است فارسی ، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است : قال الحجاح لجبلةبن الایهم الغسّانی قل لفلاح اکلت مال اﷲ بابدح و دُبیدح ، فقال له جبله خواسته ٔ ایزد بخوردی به لاش ماش ؛ ای اکلت مال اﷲ بالباطل . (مجمع الامثا...