کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاحول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاحول
لغتنامه دهخدا
لاحول . [ ح َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (از: «لا» + «حول ») مختصر «لاحول و لاقوة الا باﷲ العلی العظیم » است و آن رابرای راندن دیو و شیطان ، بر زبان آرند : از گفتن لاحول گریزد شیطان . معزی .ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل که دیو از آهن و لاحول و لفظ استغفا...
-
واژههای مشابه
-
لاحول کنان
لغتنامه دهخدا
لاحول کنان .[ ح َ ک ُ ] (ق مرکب ) لاحول گویان . رجوع به لاحول شود.
-
لاحول و لا قوت
لغتنامه دهخدا
لاحول و لا قوت . [ ح َ ل َ وَ ق ُوْ وَ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) مختصر لاحول و لاقوّة الاّ باﷲ العلی العظیم است و گاه در مقام اعتراض و برای نشان دادن عدم رضایت از امری به کار رود. رجوع به لاحول و لا... شود : دست بر رو زد و بر سر زد و بر جبهت گفت بسیاری لاح...
-
لاحول و لاقوة الابا
لغتنامه دهخدا
لاحول و لاقوةالابا. [ ح َ ل َ وَ ق ُوْ وَ ت َ اِل ْ لا بِل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) یعنی نیست نیرو و قوّتی مگر خدای تعالی را. گاه در مقام اعتراض و نشان دادن عدم رضایت از امری به کار رود. رجوع به لاحول شود : رزبان را به دو ابروی برافتاده گره گفت لاحو...
-
جستوجو در متن
-
هیللة
لغتنامه دهخدا
هیللة. [ هََ ل َ ل َ ] (ع مص جعلی ) لااله الااﷲ گفتن . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (دهار). و این مصدری است منحوت چون حوقلة که مصدری است و از لاحول ولاقوة الاباﷲ ریخته و تراشیده شده است . (از اقرب الموارد).
-
مدحور
لغتنامه دهخدا
مدحور. [ م َ ] (ع ص ) مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغة). طردشده . رانده شده . دورکرده شده . گویند: الشیطان مدحور من رحمة اﷲ. (اقرب الموارد) : وردیو ز کار بازداردت رنجور بوی و خوار و مدحور. ناصرخسرو.ز توقیع همایون تو گرددچو ...
-
پیر فرشته
لغتنامه دهخدا
پیر فرشته . [ رِ ف ِ رِ ت َ ] (اِخ ) خواجه ابوالوفاء خوارزمی . از کبار اولیا. مردی فرشته سرشت و خوش خلق و بعلوم ظاهریه و حقیقیه و علوم غریبه دانا و در علم ادوار و موسیقی بی نظیر روزگار خود. این رباعی حاکی از طبع شعر و شاعری اوست :بد کردم و اعتذار بدت...
-
شیرگرم
لغتنامه دهخدا
شیرگرم . [ گ َ ] (ص مرکب ) هر مایعی که فاتر و نیم گرم باشد. (ناظم الاطباء). نیم گرم و معتدل . (از آنندراج ). به گرمی شیر آنگاه که دوشند. وِلَرْم . فاتر. ملایم . نه گرمی گرم و نه سردی سرد. ممهد. فاتره . ملول . (یادداشت مؤلف ) : پیوسته به آب شیرگرم با...
-
شادی کنان
لغتنامه دهخدا
شادی کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) مسرت کنان . در حال شادی کردن : چو از کوه و از دشت برداشت بهرهمی رفت شادی کنان سوی شهر. فردوسی .چو بیژن نشسته میان زنان به لب بر می سرخ و شادی کنان . فردوسی .مگو انده خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان . سع...
-
دژآهنگ
لغتنامه دهخدا
دژآهنگ . [ دُ هََ ] (ص مرکب ) (از : دژ، به معنی بد + آهنگ ، به معنی قصد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دژآهنج . بدخوی و بدکردار. (برهان ) (ناظم الاطباء). بدخوی و تندخلق . بدخو و تند. بدخوی و بدجوی . (لغت فرس اسدی ). || خشمناک و سهمگین . (برهان ). خشمگین...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) مکحول بن ابی مسلم شهراب بن شادل بن سندبن سروان بن بردیک وجد او شادل از اهل هرات بوده و دختر یکی از پادشاهان کابل را بزنی کرده و شهراب آنگاه که زنش بار داشت بمرد و آن زن بکابل بازگشت و مکحول را بزاد و چون اوبه سن ب...
-
حدیر
لغتنامه دهخدا
حدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) یکی از لشکریان پیغمبر بود. (الاصابة ج 1 ص 331 قسم اول ). از نافع ازابن عمر روایت است که پیغمبر (ص ) لشکری فرستاد، و در آن لشکر مردی بود که او را حدیر میگفتند و این سال آنان را از کمی طعام سختی رسیده بود. پیغمبر آنان را توشه دا...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عمیر اسدی شامی . مکنی به ابی الجودی یحیی بن معین . نسائی و ابوحاتم گویند او محدثی شامی و صالح و ثقه است و سفیان حمیری گوید وی در واسط بودو پس از آن به سجستان شد. حارث ساکن واسط بود و از ابی ذر و نافع و جز آنان روایت دارد. شعب...