کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قِشقِرق ،()به پا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قشقرق
لغتنامه دهخدا
قشقرق . [ ق ِ ق ِرِ ] (ترکی ، اِ) قشقره . هیاهو و جاروجنجال سخت . دادو فریاد خاصه میان زنان . هیاهوی بسیار از جماعتی .
-
جستوجو در متن
-
یک لنگ پا
لغتنامه دهخدا
یک لنگ پا. [ ی َ / ی ِ ل ِ گ ِ ] (ق مرکب ) یک پا. بر یک پا.- یک لنگ پا ایستادن ؛ بر یک پا ایستادن . (یادداشت مؤلف ). یک لنگه پا ایستادن .- || مصراً ابرام و پافشاری کردن .
-
یک لنگه پا
لغتنامه دهخدا
یک لنگه پا. [ ی َ / ی ِ ل ِ گ َ / گ ِ] (ق مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) یک لنگ پا. بر یک پا.- یک لنگه پا ایستادن ؛ مصراً پافشاری کردن . با پافشاری . مصراً.|| دست تنها. کسی که بدون کمک و معاون کاری را که قاعدتاً به دستیار و معاون نیازمند است انجام دهد. (ا...
-
نیمه بخش
لغتنامه دهخدا
نیمه بخش . [ م َ / م ِ ب َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح کشتی ) آن است که کشتی گیر پای حریف را بگیرد و بالای خود برد و به یک دست بگیرد و یک پا و یک دستش رها کند، دیگر آنکه پا در میان پا نهد و پا به کمر زند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
مفاج
لغتنامه دهخدا
مفاج . [ م ُ فاج ج ] (ع ص ) پا دوراندازنده . گشاده پا رونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): هو یمشی مفاجاً؛ او گشاده پا راه می رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفاجة شود.
-
بپا کردن
لغتنامه دهخدا
بپا کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپای کردن . بر پا کردن . سر پا نگاه داشتن . بلند کردن . افراختن .- خیمه بپا کردن . || شروع کردن . راه انداختن . قائم ساختن : این سخن پایان ندارد ای کیابحث بازرگان و طوطی کن بپا. مولوی .- هنگامه بپا کردن ؛ معرکه...
-
میان پا
لغتنامه دهخدا
میان پا. [ یام ْ ] (اِ مرکب ) وسط هر پا. || وسط دو پا. میان ران . || میان پاچه . میان پای . ملتقای دو پا از سوی تنه . || کودک رسوا و بی آبرو. || آلت رجولیت . (ناظم الاطباء). || شرم زن . (آنندراج ) : نیم شمعیش در میان پا کرد. سعدی .و رجوع به میان پای ...
-
چشپر
لغتنامه دهخدا
چشپر. [ چ َ / چ ِ پ َ ] (اِ) بمعنی نشان پا باشد عموماً. (برهان ) (آنندراج ). بمعنی چشفر است .(جهانگیری ). جای نشای پای آدمی . (از انجمن آرا). نشان پا. (ناظم الاطباء). جای پا عموماً. (فرهنگ نظام ).چشفر. رد پا. جای نهادن پا. رجوع به چشفر شود. || نشان پ...
-
پیش پا
لغتنامه دهخدا
پیش پا. [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جلوی پا. برابر پا. پیش پای : گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودپیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود. حافظ. || قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا : از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشدمستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد...
-
کوتاه پاچه
لغتنامه دهخدا
کوتاه پاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) به معنی کوتاه پای است که جانور شبیه گوزن است . (برهان ). نام جانور صحرایی که به قامت گوسفند یاکلان تر از آن باشد مانند گوزن . (آنندراج ). و رجوع به کوتاه پا و کوته پا و کوته پاچه شود. || (ص مرکب ) شخصی را گویند ک...
-
بر سنگ آمدن
لغتنامه دهخدا
بر سنگ آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به سنگ برخوردن . بر سنگ آمدن پا. بسنگ آمدن پا. (آنندراج ).- برسنگ آمدن تیر ؛ بر نشانه اثر نکردن تیر و ننشستن آن به نشانه و مؤثر نیفتادن : صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است ناله را از دهنت تیر به سنگ آمده ا...
-
برپا
لغتنامه دهخدا
برپا. [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + پا) ایستاده . روی پا. (ناظم الاطباء). قائم و ایستاده . (آنندراج ). سرپا. مقابل نشسته .- برپا بودن ؛ بر پای بودن صف ، متشکل بودن . رده بودن : بروز بار کو را رای بودی به پیشش پنج صف برپای بودی . نظامی . || برافراشته ....
-
دوپا
لغتنامه دهخدا
دوپا. [ دُ ] (اِ مرکب ) دوتا پا. یک پا و یک پا. (یادداشت مؤلف ).- دوپا بر زمین نیامدن ؛ کنایه از وجد و سرور و خوشحالی است . (لغت محلی شوشتر). روی دوپا بند نشدن .- || کنایه است برای زنان هرزه کار. (لغت محلی شوشتر).- دوپا در یک کفش کردن ؛ کنایه است ا...
-
مسامیر
لغتنامه دهخدا
مسامیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). میخها. وتدها. رجوع به مسمار شود : مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و تسمیر قواعد الفت به مسامیر مصاهرت و مواصلت به وساطت و سفارت بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ...