کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قَلْبِکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
غلبک
لغتنامه دهخدا
غلبک . [ غ ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ترکی بدری ظاهری خزنداری . از نجیب و دیگران حدیث شنید و عزبن جماعه و پسر او و گروهی از شیوخ از وی سماع حدیث کردند. وی به سال 741 هَ . ق . درگذشت . (ازالدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 3 ص 218).
-
غلبک
لغتنامه دهخدا
غلبک . [ غ ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ جاشنکیر. وی به منصب حجوبیت حلب رسید، و از مخالفان سرسخت تباهکاران بود. به سال هفتصدو شصت و اند درگذشت . (ازالدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 3 ص 218).
-
جستوجو در متن
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ ُ ] (ع اِ) اقصی القلب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غُسان یا غَسّان (به ضبط لسان العرب )، ته دل ، گویند: «لقد علمت ان ذلک من غسان قلبک »؛ ای من اقصی نفسک . (از اقرب الموارد).
-
حسان
لغتنامه دهخدا
حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن یسار تغلبی شاعر عرب . مرزبانی از زبیر از ابوسلمة از ضحاک حزامی آرد که : اغزل ابیات عرب شعر حسان تغلبی است که چنین آغاز می شود:اجدک ان دارالرباب تباعدت او انبت جل ان قلبک طائر.(الموشح ص 154).
-
تحلج
لغتنامه دهخدا
تحلج . [ ت َ ح َل ْ ل ُ] (ع مص ) جنبیدن ابر و درخشیدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || خلیدن چیزی در دل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در دل شک کردن . تخلج . (از اقرب الموارد). حدیث : لایتحلجن فی صدرک طعام ضارعت فی...
-
اصحار
لغتنامه دهخدا
اصحار. [ اِ ] (ع مص ) به صحرا بیرون شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به صحرا بیرون آمدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اَصْحَرَ القوم ُ؛ برزوا الی الصحراء لایواریهم شی ٔ، تقول : رأیتهم مصحرین ؛ ای بارزین الی الصحراء. (اقرب الموارد). || اصحار م...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن عثمان بن الضحاک بن عثمان بن عبداﷲ الاسدی الحزامی المدنی القرشی . علامه ٔ قریش در مدینه به اخبار عرب و ایام و اشعار ایشان و از بزرگترین اصحاب مالک . چون رشید عباسی عبداﷲبن مصعب را ولایت یمن داد، وی ضحاک را خلیفه ٔ خویش ...
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی حرمازی ابوعلی . از موالی و بستگان بنی هاشم و از آل سلیمان بن علی بن عبداﷲبن عباس است و از آن روی وی را به حرماز نسبت دادند که روزگاری در بصره میان بنی حرماز منزل داشت و حرماز لقب است و نام پدر این قبیله حارث بن مالک ب...
-
غزالة
لغتنامه دهخدا
غزالة. [ غ َ ل َ ] (اِخ ) زن شبیب بن یزید و در شجاعت از مشاهیر زنان بود. در موصل به دنیا آمد و به همراهی شوهرش بر عبدالملک بن مروان خروج کرد (76 هَ . ق .) و در جنگها دلیرانه شرکت میکرد. خالدبن عتاب رباحی در جنگی واقع در ابواب کوفه وی را کشت و قتل او ...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) عباس بن احنف بن اسودبن طلحه ٔ حنفی یمامی . شاعری نیکوشعر و نازک طبع از شعراء دولت عباسیه . او را مدیح و هجا و دیگر انواع شعر نیست و شعر او تنها غزل است . وفات وی به بغداد به سال 192 هَ . ق . بود. و او راست :لابد للع...
-
روح الامین
لغتنامه دهخدا
روح الامین . [ حُل ْ اَ ] (اِخ ) جبرئیل علیه السلام . روح نام جبرئیل و امین صفت اوست ، و خطاب «امین » از آن یافت که آنچه از کلام خدا میشنید بعینه پیش پیغمبر ادا میکرد. (از غیاث ) (از آنندراج ). روح القدس . ناموس اکبر. رجوع به روح امین و روح القدس و ر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن برد الاندلسی . حمیدی ذکر او آورده و گوید وی کاتبی ملیح الشعر و بلیغالکتابة و از خاندان ادب و ریاست بود. و او راست : رساله ای در سیف و قلم و مفاخره ٔ آن دو با هم و او اول کس است که در اندلس درین موضوع نوشت و م...
-
طالوت
لغتنامه دهخدا
طالوت . (اِ) نهر طالوت . نوعی نبیذ است به نام نهرطالوت . ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که اهالی کوفه ، نبیذ را، نهر طالوت مینامیده اند و قال شاعرهم :اشرب علی طرب من نهر طالوت حمراء صافیة فی لون یاقوت من کفت ساحرةالعینین شاطرةتربی علی سحر هاروت و مار...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ح َ ] (اِخ ) ابن ولیدبن حبیب بن عبدالملک بن عمربن الولیدبن عبدالملک بن مروان . وی از مردم قرطبه است و به دحون معروف باشد. از اندلس به مشرق رخت بربست . فقیه ،عالم ، ادیب و شاعری نیکو بود. در روزگار عبدالرحمان بن حکم به مشرق رفت و حج کرد و اهل ...