کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قوزی
لغتنامه دهخدا
قوزی . (ص نسبی ) منسوب به قوز. آنکه قوز دارد. کوژپشت . رجوع به قوز و غوز شود.
-
قیزان
لغتنامه دهخدا
قیزان . (ع اِ) ج ِ قوز بمعنی ریگ توده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قوز شود.
-
اقاوز
لغتنامه دهخدا
اقاوز. [ اَ وِ ] (ع اِ) ج ِ قَوز. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قَوز شود.
-
اقاویز
لغتنامه دهخدا
اقاویز. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَوز. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قَوز شود.
-
اقواز
لغتنامه دهخدا
اقواز. [ اَق ْ ] (ع اِ) ج ِ قَوْز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ریگ توده ٔ گرد و بلند. (آنندراج ). رجوع به قوز شود.
-
غوز
لغتنامه دهخدا
غوز. (اِ) برآمدگی سخت وزشت که بر پشت برخی از مردم باشد. پشت خمیده و دوتاشده . قوز. کوز. کوژ. کُل . رجوع به قوز و کوژ شود.- سر غوز افتادن ؛ به لجاج ناچار شدن .- غوز بالای غوز ؛ زشتی ، رنج ، زیانی بر سر زشتیی یا رنجی یا زیانی و امثال آن . رجوع به قوز ...
-
غوز کردن
لغتنامه دهخدا
غوز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را چون غوزدار خمیده و جمع کردن . رجوع به غوز و قوز شود.
-
غوزدار
لغتنامه دهخدا
غوزدار. (نف مرکب ) غوزی . آنکه غوز دارد. قوزدار. کوژپشت . رجوع به غوز، قوز، کوز و کوژ شود.
-
قوزک
لغتنامه دهخدا
قوزک . [ زَ ] (اِ مصغر) مصغر قوز. || استخوان برآمده ٔ ساق پا. غوزک . رجوع به غوزک شود.
-
چفته پشتی
لغتنامه دهخدا
چفته پشتی . [ چ َ ت َ / ت ِ پ ُ ](حامص مرکب ) کوژی . پشت خمی . قوز داشتن . خمیده پشت بودن . منحنی بودن پشت . و رجوع به چفته و چفته پشت شود.
-
فزرة
لغتنامه دهخدا
فزرة. [ ف ُ رَ ] (ع اِ) راه گشاده . (از اقرب الموارد). راه فراخ . || گره بزرگ که بر اندام برآید. (منتهی الارب ). که بر پشت یا سینه برآید. ج ، فُزَر. (از اقرب الموارد). قوز. کوژ. گوژ. رجوع به این کلمات شود.
-
خلمده
لغتنامه دهخدا
خلمده . [ خ ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) بینیی را گویند که پیوسته آب و خلم از آن روان باشد.(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است خلمده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم .سوزنی .
-
اباله
لغتنامه دهخدا
اباله . [ اِب ْ با ل َ / اِ ل َ ] (ع اِ) گروه و گله ، از پرندگان و اسبان و شتران . || پی درپی آینده از آنان . || پشته ٔ هیمه . پشتواره ٔ کاه . دسته و بافه ٔ گیاه . بند کلان . پشتاره ٔ کلان : ضغث علی اباله ؛ سختی بر سختی . بلیتی بر بلیتی . قوز بالا قو...
-
نخکلون
لغتنامه دهخدا
نخکلون . [ ن َ ک َ ] (ص ) مردم سخت رو و پوست کلفت و بی شرم . نخکله . (ناظم الاطباء). || (اِ) نخکله . گردوی قوز : مغز معنی راست ناید از برون ور سر او بشکنی چون نخکلون . لطیفی (از فرهنگ شعوری ).رجوع به نخکله شود.
-
خفته پشت
لغتنامه دهخدا
خفته پشت . [ خ ُ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) پشت دوتا. قوزی . قوزو. گوژپشت . خمیده پشت : حکیم نوزده چون پیر خفته پشت شوددرآنگهی که از پس خود کنده جوان بیند. سوزنی .خفته پشتش نعوذباﷲ قوزچون کمانی که درکشند بتوز.نظامی .