کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قنطار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قنطار
لغتنامه دهخدا
قنطار. [ق ِ ] (معرب ، اِ) تازگی عود بخور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || پوست گاو پر از زر. (برهان ) . || مقدار چهل اوقیه از زر یاهزار اوقیه از آن یا دوصددینار یاهزار دو صد اوقیه یا هفتاد هزار دینار یا هشتادهزار درهم یا یکصد رطل از زر ی...
-
واژههای همآوا
-
قنطعر
لغتنامه دهخدا
قنطعر. [ ق ِطَ ] (ع اِ) قنطوریون . (ناظم الاطباء). دارویی است وآن چوبی است متخلخل الجسم شبیه به ترمس چون از پوست برکنده گردد، مقوی معده مفتح سده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قنطوریون شود.
-
جستوجو در متن
-
قنطیر
لغتنامه دهخدا
قنطیر. [ ق ِ ] (معرب ، اِ) اماله ٔ قنطار. (آنندراج از غیاث ). رجوع به قنطار شود. || سختی و بلاء و داهیه . (ناظم الاطباء).
-
خرتال
لغتنامه دهخدا
خرتال . [ خ َ ] (اِ) کلمه ای است دیگر در قنطار و آن پوست گاوی باشد که پر از شوشه زر شده است . رجوع به قنطار شود.
-
قناطیر
لغتنامه دهخدا
قناطیر. [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قنطار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنطار شود.- قناطیر مقنطرة ؛ مبالغه است بمعنی قناطیر کامله چون بدره ٔ مبدره و الف مؤلفه . (اقرب الموارد).
-
خرطال
لغتنامه دهخدا
خرطال . [ خ َ ] (ع اِ) قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال .غضائری .
-
پیداوسی
لغتنامه دهخدا
پیداوسی . [ وَ / وِ ] (اِ) درمی که در زمان کیان رایج بوده ، و هر درمی به پنج دینار خرج میشده است . (برهان ) : هزار و صد و شصت قنطار بوددرم بد کزو پنج دینار بودکه بر پهلوی موبد پارسی همی نام بردش به پیداوسی . فردوسی .نخستین صد و شصت پیداوسی که پیداوسی...
-
گاو پوست
لغتنامه دهخدا
گاو پوست . (اِ مرکب ) پوست گاو. پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار؛ یک پوست گاو پر از زر یا از سیم . (منتهی الارب ).دگرهر چه در پادشاهی اوست ز گنج کهن پر کند گاو پوست . فردوسی .ز دینار گفتند و از گاو پوست ز کاری که آرام روم اندروست . فردوسی .|| ...
-
قنطرة
لغتنامه دهخدا
قنطرة. [ق َ طَ رَ ] (ع مص ) بشهر و ده جای گرفتن و ترک بادیه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || مالک مال بقنطار شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مالک شدن مال فراوانی را که گویی با قنطار سنجیده شود. (اقرب الموارد). || دیر ماندن و بجایی...
-
باب الجوامع
لغتنامه دهخدا
باب الجوامع. [ بُل ْ ج َ م ِ ] (اِخ ) مسجدی است به قاهره : و در میان بازار مسجدیست که آنرا باب الجوامع گویند و آنرا عمروعاص ساخته است ، بروزگاری که از دست معاویه امیر مصر بود و آن مسجد بچهار صد عمود رخام قائم است و آن دیوار که محراب بر اوست سرتاسر تخ...
-
حسن بزرگ
لغتنامه دهخدا
حسن بزرگ . [ ح َ س َ ن ِ ب ُ زَ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن آق بغابن ایلکان نوین . فرمانروای عراق و پدر شیخ اویس بود و برای جدایی از حسن کوچک تمرتاش او را حسن بزرگ لقب دادند. خاتون بغداد دختر چوپان زن او بود و ابوسعید بغداد و خاتون او را قهراً ازوی بگرفت ...
-
واحد وزن
لغتنامه دهخدا
واحد وزن . [ ح ِ دِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحد وزن در اصطلاح فیزیکی همان واحد نیرو است زیرا وزن هر جسم خود قسمی نیرو است و آن نیروئی است که جاذبه ٔ زمین به آن جسم وارد میسازد. واحدهای بین المللی و متداول وزن عبارتند از کیلوگرم نیرو، تن نیرو، ...
-
سادآوران
لغتنامه دهخدا
سادآوران . [وَ ] (سریانی ، اِ) به لغت سریانی چیزی است مانند صمغ، و آن را در درون بیخ درخت گردکان که مجوف شده باشد یابند. سرد و خشک در دوم و سوم ، خوردن و ضماد کردن آن بر شکم اسهال خونی رانافع باشد، و آن را به رومی قنطار و به عربی خاتم الملک خوانند. (...