کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قنبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قنبره
لغتنامه دهخدا
قنبره . [ قَم ْ ب َ رَ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمد قمی . از فقهاء شیعه و کتاب المعرفة از اوست . رجوع به اسماعیل بن محمدبن اسماعیل شود.
-
واژههای مشابه
-
قنبرة
لغتنامه دهخدا
قنبرة. [ قُم ْ ب ُ رَ ] (ع اِ) پر زاید راست که بر سر ماکیان و جز آن باشد. (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به قنبرانیه شود.
-
قنبرة
لغتنامه دهخدا
قنبرة. [ قُم ْ ب ُ رَ ] (ع اِ) لغتی است در قبره . (منتهی الارب ). ابوالملیح . چکاوک . رجوع به قبرة و قبر شود.
-
جستوجو در متن
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) قنبره . رجوع به اسماعیل بن محمد قمی قنبرة شود.
-
قنابر
لغتنامه دهخدا
قنابر. [ ق َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ قنبره . (فهرست مخزن الادویه ). چکاوک ها. رجوع به قنبره و قبره شود.
-
قزلاق
لغتنامه دهخدا
قزلاق .[ ق ِ زِ ] (ترکی ، اِ) قنبره . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد قمی قنبره . شیخ طوسی در فهرست او را غیر ازاسماعیل بن محمد مخزومی مکی دانسته است . رجوع به اسماعیل بن محمدبن اسماعیل بن هلال و رجوع به قنبره شود.
-
کونیکه
لغتنامه دهخدا
کونیکه . [ کو ک َ / ک ِ ] (اِ) ابوالملیح . قبره . عُلعُل . قنبره . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کونیکک شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن هلال مخزومی مکنی به ابومحمد مکی . نجاشی در رجال گوید ملقب به قنبره بود و ثقة است . او بعراق آمد و ایوب بن نوح و حسن بن معاویة و محمدبن حسین و علی بن حسن فضال ازوی روایت کردند. او راست : کتاب التوحید. کتاب...
-
کونیکک
لغتنامه دهخدا
کونیکک . [ کو ک َ ] (اِ) ابوالملیح . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قنبره . قبره . چکاو. چکاوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کونیکه ، چکاوک و قبره شود.
-
صفرد
لغتنامه دهخدا
صفرد. [ ص ِ رِ ] (ع اِ) چکاوک و آن مرغی است که عامه ابوالملیح گویند و منه المثل :اجبن من صفرد. (منتهی الارب ). کبکنجیر. ج ، صفارد. (مهذب الاسماء). زردک . (زمخشری ). قبره . قنبره . کاکلی .
-
قناص
لغتنامه دهخدا
قناص . [ ق َن ْ نا ] (ع ص ) شکارچی . صیاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نخجیرگیر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ). قنیص . (مهذب الاسماء): الدهر قناص و ماالانسان الا قنبرة. رجوع به قناز شود.
-
سپیدبا
لغتنامه دهخدا
سپیدبا. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) (از: سفید + با،آش ) پهلوی سپت پاک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آش ماست که ماست با باشد چه با بمعنی آش است . (برهان ). بمعنی آش است و سپید برای آن گویند که مانند آشهای دیگر چیزی ترش یا شیرین در آن نیست و آن را شوربا...