کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قناص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قناص
لغتنامه دهخدا
قناص . [ ق َن ْ نا ] (ع ص ) شکارچی . صیاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نخجیرگیر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ). قنیص . (مهذب الاسماء): الدهر قناص و ماالانسان الا قنبرة. رجوع به قناز شود.
-
قناص
لغتنامه دهخدا
قناص . [ ق ُن ْ نا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قانص . صیادان و شکارچیان . (اقرب الموارد). رجوع به قانص شود.
-
واژههای همآوا
-
غناث
لغتنامه دهخدا
غناث . [ غ ُن ْ نا ] (ع ص ) نیکوآداب در همنشینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشخاص نیکوادب در آشامیدن و همنشینی ، گویی مفرد آن غانِث است . (از اقرب الموارد).
-
قناس
لغتنامه دهخدا
قناس . [ ق ِ ] (ص ) در تداول عامه کجی زمین را گویند.- هیکل قناس ؛ در تداول ، هیکل ناموزون و نامتناسب .
-
جستوجو در متن
-
قناز
لغتنامه دهخدا
قناز. [ ق َن ْ نا ] (ع ص ) شکاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).شکارچی . قانص . (اقرب الموارد). رجوع به قناص شود.
-
نخجیرگان
لغتنامه دهخدا
نخجیرگان . [ ن َ ] (ص مرکب ) شکارچی . صیاد. قناص وحوش . (یادداشت مؤلف ) : تو خود دانی که ویرو چون جوان است به دشت و کوه بر نخجیرگان است .(ویس و رامین ).
-
قانص
لغتنامه دهخدا
قانص . [ ن ِ ] (ع ص ) نخجیرگیر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). شکاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکارچی . صیاد. (ناظم الاطباء). ج ، قناص . (مهذب الاسماء).
-
شکارچی
لغتنامه دهخدا
شکارچی . [ ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: شکار فارسی + «چی »، پسوند نسبت ترکی ) شکارگر. شکارکننده . نخجیرگر. شکاری . نخجیروان . دامیار. قانص . شکره . قناص . (از یادداشت مؤلف ). صیاد.- شکارچی باشی ؛ میرشکار. رئیس و گرداننده ٔ امور مربوطبه شکار و سرپ...
-
نخجیرگیر
لغتنامه دهخدا
نخجیرگیر. [ ن َ ] (نف مرکب ) قانص . (مهذب الاسما) (ملخص اللغات ). قناص . (ملخص اللغات ). صیاد. شکارچی . شکارکننده . شکارگیرنده . صیدگیر : اگر صد سگ تیز نخجیرگیرکه آهو ورا پیش دیدی ز تیر. فردوسی .پدرْمان یکی آسیابان پیردر این دامن کوه نخجیرگیر. فردوسی...
-
صیاد
لغتنامه دهخدا
صیاد. [ ص َی ْ یا ] (ع ص ، اِ) شکاری . (منتهی الارب ). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانِز. (منتهی الارب ). شکارچی . قانِص . قَنّاص . دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن . ج ، صیادان : کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم ).صیاد بی م...
-
شکره
لغتنامه دهخدا
شکره . [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) شکارچی . صیاد. شکاری . شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده . صاید. قانص . قناص . (یادداشت مؤلف ). || شکار. شکاری . صید. (یادداشت مؤلف ) : با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره . عنصری .شغفی عظیم به شکره [ و ] یوز و ...
-
شکاری
لغتنامه دهخدا
شکاری . [ ش ِ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار. آنچه در شکار بکار رود، چون : باز شکاری ، سگ شکاری ، اسب شکاری ، تفنگ شکاری . هر چیز منسوب و متعلق به شکار و نخجیر، مانند سگ و باز و اسب و جز آن . (ناظم الاطباء) : به منبر کی رود هرگز سری...