نخجیرگیر. [ ن َ ] (نف مرکب ) قانص . (مهذب الاسما) (ملخص اللغات ). قناص . (ملخص اللغات ). صیاد. شکارچی . شکارکننده . شکارگیرنده . صیدگیر :
اگر صد سگ تیز نخجیرگیر
که آهو ورا پیش دیدی ز تیر.
پدرْمان یکی آسیابان پیر
در این دامن کوه نخجیرگیر.
تو دستان نمودی چو روباه پیر
ندیدی همی دام نخجیرگیر.
ز دام و دد و بوی نخجیرگیر
گریزان بود بر سه پرتاب تیر.
پیاده بر آن کُه چو نخجیرگیر
همی شد ز پس تا فکندش به تیر.