کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمچی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمچی
لغتنامه دهخدا
قمچی . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) شلاغ . سوط. تازیانه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : قمچی نیاز بند و جفا را بهانه کن با عاشقان سخن بسر تازیانه کن . سیفی (از آنندراج ).و پوست بیرونی جوز هندی که آن را نارگیس گویند در حوض آب اندازند تا تمام نرم شود و آن را می ک...
-
واژههای مشابه
-
قمچی قیه
لغتنامه دهخدا
قمچی قیه . [ ق ُ ق َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو، واقع در 52هزارگزی شمال خیاو و 3 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است .سکنه ٔ آن 107 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و ش...
-
جستوجو در متن
-
زوله
لغتنامه دهخدا
زوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) تازیانه و شلاق و قمچی . (ناظم الاطباء).
-
گوش قلم
لغتنامه دهخدا
گوش قلم . [ ش ِ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) تنها و جریده . و این همان است که به اسب و قمچی شهرت دارد. دم قلم . (آنندراج ).
-
چم چرغه
لغتنامه دهخدا
چم چرغه . [ چ َ چ ُ غ َ / غ ِ ] (اِ) رشته ای را گویند که تازیانه را از آن بافند. (برهان ). به معنی رشته ٔ تازیانه ٔ. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). رشته ای که از آن تازیانه بافند. (ناظم الاطباء). || جنسی است از تازیانه .(رشیدی ) (انجمن آرا). ...
-
ابن بحنه
لغتنامه دهخدا
ابن بحنه . [ اِ ن ُ ب َ ن َ ] (ع اِ مرکب ) سوط. تازیانه . چمچرغه . تازانه . قمچی . شلاق . ج ، بنات بحنه .
-
عنان تاب
لغتنامه دهخدا
عنان تاب . [ ع ِ ] (نف مرکب ) اسبی که به اندک اشاره ٔ عنان بگردد. (ناظم الاطباء). اسبی که بمجرد اشاره ٔ عنان ، مطاوعت کند و سوار را در سواری آن احتیاج به مهمیز و قمچی نباشد. (آنندراج ) : روان کرد رخش عنان تاب رابرانگیخت چون آتش آن آب را. نظامی (از آن...
-
تازانه
لغتنامه دهخدا
تازانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف تازیانه است که قمچی باشد. (برهان ) (آنندراج ). مخفف تازیانه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (انجمن آرا). تازیانه . (شرفنامه ٔ منیری ). شلاق . محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: از تازان +...
-
سوط
لغتنامه دهخدا
سوط. [ س َ ] (ع اِ) تازیانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). تازیانه و آن جز مقرعه باشد که عصا است : ولکن اقتصر علی خمسین مقرعه و اعفیه من السیاط. (معجم الادباء ج 1 ص 91).آلاتی است که سوار بدان مرکوب را راند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130). قمچی ...
-
چوبینه
لغتنامه دهخدا
چوبینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از چوب . منسوب به چوب . هر چیز که از چوب سازند. مجموع آلات که از چوب کنند.- چوبینه آلات ؛ آنچه از چوب کنند، چون : میز و صندلی و غیره . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از ظروف که در مازندران از چوب های مخصوص سازند. (از ترجمه...
-
تازیانه
لغتنامه دهخدا
تازیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) تازانه . (برهان ). آنچه بدان اسب را زنند بهندی ، گورا. (غیاث اللغات ). تابیده ٔ کلفت چرمی یا ریسمانی با دسته ٔ چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ نظام ). شلاق و قمچی است . (فرهنگ نظام ) (نا...
-
شلاق
لغتنامه دهخدا
شلاق . [ ش َل ْ لا ] (از ع ، اِ)تازیانه ای که از چرم سازند. (ناظم الاطباء). تازیانه . قمچی . سوط. مقرعه . از ماده ٔ شلق عربی بمعنی تازیانه زدن آمده است ، لیکن در عربی بدین صورت بمعنی زنبیل گدایان است ؛ از این رو گمان می کنم بمعنی تازیانه یامصنوع فارس...
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب َ ت ُ ] (اِ) قیف . (ناظم الاطباء). ترجهاله . ترجهاره . تکاب . تکاو. تکاه . راحتی . (یادداشت مؤلف ). قیف وآن پیاله مانندی باشد که در وسط سوراخی دارد و لوله ای بدان سوراخ متصل کرده باشند و چون سر دیگر لوله را بر دهن شیشه نهند گلاب و روغن و ام...