کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفی
لغتنامه دهخدا
قفی . [ ق َ فی ی ] (ع ص ، اِ) آنکه قائم مقام دیگری باشد. گویند: هو قفیهم ؛ ای الخلف منهم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دانای علم . || مهربان . (منتهی الارب ). حفی . (اقرب الموارد). || مهمان گرامی کرده . || آنچه بدان مهمان را گرامی کنند از طعام ...
-
قفی
لغتنامه دهخدا
قفی . [ ق َف ْی ْ ] (ع مص ) پس گردن زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || از قفا بریدن گلوی گوسفند. (منتهی الارب ). رجوع به قَفْو شود.
-
قفی
لغتنامه دهخدا
قفی . [ ق ِ فی ی ] (ع اِ) ج ِ قَفا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفا شود.
-
قفی
لغتنامه دهخدا
قفی . [ ق ُ فی ی ] (ع اِ) ج ِ قَفا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفا شود.
-
واژههای همآوا
-
غفی
لغتنامه دهخدا
غفی . [ غ َ فا ] (ع اِ) آنچه درآید و دور کرده شود از گندم مانند دانه ٔ تلخه و کاه ریزه . (منتهی الارب ). شی ٔ یکون فی الطعام کالزؤان او التبن یخرج منه فیرمی به . (اقرب الموارد). || کاه گندم . (منتهی الارب ). یا غفا اسم کاه است مانند اغفی . (از تاج ا...
-
غفی
لغتنامه دهخدا
غفی . [ غ َف ْی ْ ] (ع مص ) دور نمودن دانه ٔ تلخه را از گندم و پاکیزه کردن از آن و از کاه و جز آن . (از منتهی الارب ). پاک کردن طعام از غَفی ̍. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
جستوجو در متن
-
هرار
لغتنامه دهخدا
هرار. [ هَُ ] (اِخ ) جایی است در طرف صمان از بلادتمیم و گویند قفی است در یمامه . (معجم البلدان ).
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هَُ رر ] (اِخ ) قفّی است در یمامه . (معجم البلدان ). زمینی است بلند در یمامه . (منتهی الارب ).
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر زفربن حارث که اشاره کرد پدر را به رها کردن بند قطامی و منت نهادن بر سر وی که اسیر بود و پس رها کرد او را و بخشید به وی صد ناقه پس گفت قطامی :قفی قبل التفرق یا ضباعاًو لایک موقف منک الوداعا.(اراد یا ضباعة فرخم ، ای قفی و...
-
قفا
لغتنامه دهخدا
قفا. [ ق َ ] (ع اِ) پس گردن . (دهار). پس سر و پس گردن . (منتهی الارب ). مؤخر العنق ، و این مذکر است و گاه مؤنث و گاه به مد آید. ج ِ، اَقْف ، اَقْفیة، اَقفاء، قُفی ّ، قِفی ّ، قَفون . (اقرب الموارد از قاموس ). و در مصباح است که جمع آن بنابر آنکه مذکر...
-
وادی العقیق
لغتنامه دهخدا
وادی العقیق . [ دِل ْ ع َ ](اِخ ) موضعی است متعلق به بنی کلاب که منسوب به یمن بوده اند و این شعر فرزدق درباره ٔ آن است : الم تر اًنّی یوم جرسویقةبکیت و بادتنی هنیدة مالیافقلت لها ان البکاء لراحةبه یشتفی من ظن ان لاتلاقیاقفی ودعینا یاهنید فانی اری الر...
-
جانشین
لغتنامه دهخدا
جانشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) قائم مقام . (بهارعجم ) (آنندراج ). کسی که به نیابت از دیگری کاری انجام دهد مانند: وکیل ، وصی ، ولی ، نایب ، نائب مناب ، خلیفه ، ولی ، بدل ، عوض ، قَفی ّ. (منتهی الارب ) : بی باده دل ز سیر جهان وانمیشودگل جانشین سبزه ٔ مینا...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت الحارث بن عوف المری . کان عمربن ابی ربیعة یشبب بها فلقیها و هو یسیر علی بغلة.فقال لها: قفی اسمعک بعض ما قلت فیک فوقفت . فقال :الا یا لیل ان شفاء نفسی نوالک ان بخلت فنولینا.فمضت و لم ترد علیه شیئاً. (اعلام النساء ج 3 ص 136...