کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصار امی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصار امی
لغتنامه دهخدا
قصار امی . [ ق َص ْ صا رِ اُم ْ می ] (اِخ ) شاعری است به روزگار غزنویان و ظاهراً مادح محمود و امیر ابواحمد محمدبن محمود و مسعودبن محمود. عروضی در کتاب چهارمقاله در سلک شعرای ملوک آل ناصرالدین یعنی غزنویان نام او را آرد و گوید: اما اسامی ملوک آل ناصرا...
-
واژههای مشابه
-
علی قصار
لغتنامه دهخدا
علی قصار. [ ع َ ی ِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ابن احمد بغدادی مالکی . مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار. نام او را به صورت «علی بن عمربن احمد بغدادی » نیز آورده اند. وی فقیه و اصولی بود و نزد ابوبکر ابهری فقه آموخت و مدتی عهده دار منصب قضا در بغداد بود. ...
-
علی قصار
لغتنامه دهخدا
علی قصار. [ ع َ ی ِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن شاذان بن بتتی قصار. مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی (ابن عبداﷲبن ...) شود.
-
صالح قصار
لغتنامه دهخدا
صالح قصار. [ ل ِ ح ِقَص ْ صا ] (اِخ ) رجوع به صالح بن عمر قصار... شود.
-
ابن قصار
لغتنامه دهخدا
ابن قصار. [ اِ ن ُ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن ابی الحسین عبدالرحیم السلمی . ادیبی لغوی . مولد و مسکن او بغداد و از ابن شجری و دیگران علم و ادب فراگرفت و خطی نیکو داشت ، چنانکه کتب نوشته ٔ او را مردم ببهای گران بیع و شرا میکردند. او سفری به مص...
-
ابن قصار
لغتنامه دهخدا
ابن قصار. [ اِ ن ُ ق َص ْ صا ] (اِخ ) سلیمان بن علی . از مشاهیر مغنیان بغداد. او را تصنیفات و ترکیباتی در موسیقی بوده است . درباره ٔ او و نیز معاشقات وی با کنیزک بلوری کاتب حکایاتی منقول است .
-
حمدون قصار
لغتنامه دهخدا
حمدون قصار. [ ح َ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از کبار مشایخ و موصوف بورع و تقوی بود و درفقه و علم حدیث درجه ٔ عالی داشت و در عیوب نفس دیدن صاحب نظری عجیب بود و مجاهده و معامله بغایت داشت و کلامی در دلها مؤثر و عالی و مذهب ثوری داشت و مرید بوتراب بود و پیر عب...
-
داغ قصار
لغتنامه دهخدا
داغ قصار. [ غ ِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازر. داغ گازران : هر فرش سقلاطون که مه ، صباغ او بودی سه مه از آتش گردون سیه چون داغ قصار آمده . خاقانی .ازآن گلیم که بر سنگ طور شست کلیم نرفت نقطه از آن زآنکه داغ قصار است . میرخسرو.رجوع به د...
-
ابراهیم بن داود قصار
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن داود قصار. [ اِ م ِ ن ِ وو دِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) یکی از بزرگان عرفا و مشایخ صوفیه مانند معروف کرخی و جنید. وفات 326 هَ .ق .
-
جستوجو در متن
-
پسر رامی
لغتنامه دهخدا
پسر رامی . [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) قَصّار اُمّی . شاید یکی از این دو تصحیف دیگری است و آن نام شاعری است باستانی و از او ابیات ذیل در فرهنگ اسدی شاهد آمده است از جمله : در لفظ قُبا که نام شهری است :پست نشسته تو در قبا و من اینجاکرده ز غم چون رکوک بوق چو...
-
ایران زمین
لغتنامه دهخدا
ایران زمین . [ زَ ] (اِخ ) سرزمین ایران . کشور ایران : تو بشناس کز مرز ایران زمین یکی فرد بد نام او آبتین . فردوسی .شگفتی بر او آفرین خواندندورا شاه ایران زمین خواندند. فردوسی .بزرگان و شیران ایران زمین همه شاه را خواندند آفرین . فردوسی .به ایران زمی...
-
آنکه
لغتنامه دهخدا
آنکه . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط) از موصولات ، به معنی آن کس که . کسی که . هر کس که . بجای الذی و الّتی عرب : آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار وبهی . رودکی .ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی . رودکی .آنکه گ...
-
پیش آوردن
لغتنامه دهخدا
پیش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوریدن . رجوع به پیش آوریدن شود. || به حضور آوردن . به نزدیک آوردن . به خدمت آوردن . بردن نزد... : دگر روز بنشست بر تخت خویش چو دیوان لشکر بیاورد پیش . فردوسی .هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری گوید این یکسر درو...