کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (ع اِ) هیزم خشک بسیار (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، یا عام است . (منتهی الارب ). || خانه ، یا هر خانه ٔ از سنگ برآورده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کاخ . کوشک . (منتهی الارب ). آنچه استوار و بلند باشد از خانه ها. (اقرب الموارد).ج ، ...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن . || بریدن موی . || جامه را گازری کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: ق...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قَصَرة. رجوع به قصرة شود. || (مص ) خشک گردن گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصر البعیر (و غیره ) قصراً؛ یبس عنقه . (اقرب الموارد). دردگین بن گردن گشتن . (منتهی الارب ). || شکایت کردن از خشکی گردن : قصر الرجل ؛ اشتک...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) [ اقلیم ] ایالتی از اسپانیا، و در آن است قصر منسوب به ابودانس و در آن است یابره و بطلیوس و شریشه و مارده و قنطرةالسیف و قوریه . (الحلل السندسیه ج 1 ص 78، 88، 308، 356، 425).
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) خشک گردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق ِ ص َ ] (ع مص ) کوتاه شدن . || (اِمص ) کوتاهی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصارة شود.
-
جستوجو در متن
-
قسری
لغتنامه دهخدا
قسری . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قسر. (اللباب ). رجوع به قَسر شود.
-
شمپورگر
لغتنامه دهخدا
شمپورگر. [ ش َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه بزور وادارمیکند کسی را برای کردن کاری . (ناظم الاطباء). بمعنی قاسر است که فاعل قسر باشد و معنی قسر کسی را به زور و ستم به کاری داشتن است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
قاسر
لغتنامه دهخدا
قاسر. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قسر. بزور بر کاری دارنده . (آنندراج ) (غیاث ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی قسر کاتب . شعر بعربی می گفته و دیوان او صد ورقه است . (ابن الندیم ).
-
اصرم بن عوف
لغتنامه دهخدا
اصرم بن عوف . [ اَ رَ م ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) از قبیله ٔ قسر و معاصر جریر بود و نسب وی را صاحب بلوغ الارب چنین آورده است : اصرم بن عوف بن عویف بن مالک بن ذبیان بن ثعلبةبن عمروبن یشکربن علی بن مالک بن سعدبن نذیربن قسر. (از بلوغ الارب ج 1 ص 303). و رجوع ب...
-
اسالم
لغتنامه دهخدا
اسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) یکی از کوههای سراة که بنوقسربن عبقربن انماربن نزار بدانجا فرودآمدند و اعم ّ اشهر آنست که آن قسر است و نام وی مالک بن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث بن نیت بن مالل بن زیدبن کهلان بن سبأبن یشجُب بن یعرب بن قحطان است . (م...
-
نهض
لغتنامه دهخدا
نهض . [ ن َ ] (ع اِ) مابین منکب و شانه جای شتر. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). میان دوش و کتف اشتر. (مهذب الاسماء). ج ، اَنهُض . || ظلم . (اقرب الموارد) (متن اللغة). ضیم . قسر. (متن اللغة). رجوع به معانی بعدی شود. || عتب . (متن اللغة) (اقرب الموارد)....
-
قصد
لغتنامه دهخدا
قصد. [ ق َ ] (ع مص ) میانه راه رفتن . || عدل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ضد افراط. || در هزینه میانگین اسراف و تقتیر را گرفتن . (اقرب الموارد). || اعتماد کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عمد. تعمد. || راست بودن راه . (اقرب الموارد). |...
-
حرب
لغتنامه دهخدا
حرب . [ ح َ ] (ع اِ) نبرد. ناورد. آورد. ستیز. رزم . کارزار. (مهذب الاسماء). جنگ .(ترجمان عادل ). مقابل صلح . کین . کینه . معرکه . وقیعه . وقعت . مقاتله . وغا. ام صبار. (المرصع). ام صبور. ام قسطل . (المرصع). پرخاش . پیکار. ج ، حُروب : پیامی بدادی به آ...