کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قزین
لغتنامه دهخدا
قزین . [ ق َ ] (ص نسبی ) هر چیز ساخته شده از ابریشم . ابریشمین . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
قضین
لغتنامه دهخدا
قضین . [ ق ِ ] (اِخ ) (ذو...) نام وادیی است ، و در اشعار امیه از آن یاد شده است . سیرافی آن را به فتح و کسر قاف ضبط کرده و گوید: جایی است که در آن قضه روید. (معجم البلدان ).
-
قضین
لغتنامه دهخدا
قضین . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قِضَة. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). رجوع به قضة شود.
-
جستوجو در متن
-
فلاته
لغتنامه دهخدا
فلاته . [ ف ُ / ف ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) نوعی از حلواست که آن را با شیر گوسفند پزند، و در فارسی آن را میده خوانند. (برهان ). فراته . فراتق . (یادداشت مؤلف ) : از وی [شهر مرو] پنبه ٔ نیک و اشترغار و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدو...
-
وقایة
لغتنامه دهخدا
وقایة. [ وَ ی َ ] (ع مص ) نگاه داشتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وقاء. (اقرب الموارد). || (اِمص ) حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت . (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی . || (اِ)آنچه بدان کتاب را نگاه د...
-
آبکامه
لغتنامه دهخدا
آبکامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش ، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. ...
-
ملحم
لغتنامه دهخدا
ملحم . [ م ُ ح َ ] (ع اِ) نوعی است از جامه . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). نوعی است از جامه ها. (صراح ). نوعی از پارچه ٔ ابریشمی که نهایت ملایم باشد. (غیاث ). بافته ٔ ابریشمی را گویند. (برهان ). نوعی از جامه ٔ بافته ٔ ابریشمی و در برهان به این مع...
-
اشترغاز
لغتنامه دهخدا
اشترغاز. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچار سازند و معنی آن شو»الجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرکب از دو کلمه ٔ فارسی اُشتر و غ...
-
گرگان
لغتنامه دهخدا
گرگان . [ گ ُ ] (اِخ ) پهلوی آن ورکان = هیرکانیا . رک : مارکوارت . شهرستانها ص 12 ح 17: اونوالا 92. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام شهری است در دارالملک استرآباد، معرب آن جرجان است . (برهان ). گرگان به اطلاق عام شامل ایالت استراباد است که از شمال ب...
-
مرو
لغتنامه دهخدا
مرو. [ م َرْوْ ] (اِخ ) صاحب حدود العالم می نویسد (ص 94): شهری بزرگ است [ به خراسان ] و اندر قدیم نشست میر خراسان آنجا بودی و اکنون [ به ] بخارا نشیند، جائی بانعمت است و خرم و او را قهندز است و آن را طهمورث کرده است و اندر وی کوشکهای بسیار است و آن ج...