کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قراقوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قراقوش
لغتنامه دهخدا
قراقوش . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اسدی مکنی به ابوسعید.از امیرانی است که در دربار صلاح الدین پرورش یافت و به نیابت وی در مصر حکومت کرد. وی مردی باهمت بود و به عمران و آبادی علاقه ٔ فراوان داشت و باروی محیط به شهر قاهره از آثار او است . قلعه ٔ جبل و پ...
-
قراقوش
لغتنامه دهخدا
قراقوش . [ ق َ ] (ترکی ،اِ مرکب ) قسمی از باز شکاری . رجوع به قراغوش شود.
-
قراقوش
لغتنامه دهخدا
قراقوش . [ ق َ] (اِخ ) دهی از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. واقع در 35000 گزی شمال شهرکرد و 12000گزی راه بن به شهرکرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی ، معتدل و سکنه ٔ آن 120 تن است . آب آن از رودخانه ٔ محلی و محصول آن برنج ، غلات ، کشمش و شغل اها...
-
واژههای همآوا
-
قراغوش
لغتنامه دهخدا
قراغوش . [ ق َ ] (ترکی ، اِمرکب ) قراقوش . قسمی از باز شکاری . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) قراقوش بن عبداﷲ الأسدی . ملقّب به بهاءالدین . رجوع به قراقوش بن عبداﷲ... شود.
-
قراغوش
لغتنامه دهخدا
قراغوش . [ ق َ ] (ترکی ، اِمرکب ) قراقوش . قسمی از باز شکاری . (ناظم الاطباء).
-
ابن مماتی
لغتنامه دهخدا
ابن مماتی . [ اِ ن ُ م َم ْ ما ] (اِخ ) قاضی ابوالمکارم اسعدبن خطیر ابی سعید مهذّب . کاتب و شاعر. ناظر دواوین مصر بود و او را مصنفات بسیار است . از جمله قوانین الدواوین و آن در مصر به طبع رسیده و دیگر فاشوش فی احکام قراقوش و کتاب کلیله و دمنه و سیرت ...
-
اله
لغتنامه دهخدا
اله . [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] (اِ) عقاب . (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده ، و هاء آخر نیز ملفوظ است . و غالباً مخفف استعمال شده است . عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نص...
-
بازانک
لغتنامه دهخدا
بازانک . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) یا بازآنکه . بمعنی با آنکه : پس شرط است که نعمت در طاعت صرف کنی و به معصیت صرف نکنی چنانکه فرمان است بازآنک وی را در هیچ حظ ونصیب نیست که وی منزه است . (کیمیای سعادت ). یکی عبداﷲ مبارک را گفت یا زاهد، گفت عمر عبدالعزی...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن الخطیر، ابی سعید مهذب بن مینا، ابن زکریابن ابی قدامةبن ابی ملیح مماتی المصری النصرانی الکاتب الشاعر. مکنی به ابی المکارم و معروف به قاضی اسعد. او در دیار مصریة ناظر دواوین بود و صاحب فضائلی است و مصنفات عدیده دارد، از جمله...
-
الموت
لغتنامه دهخدا
الموت . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را بسبب ارتفاعی که دارد اله موت گفتندی یعنی عقاب آشیان ، چه اله عقاب و آموت بمعنی آشیان باشد، و چون عقاب در جاهای بلند آشیان میکند آن قلعه را بدین نام خواندند و بکثر...
-
عقاب
لغتنامه دهخدا
عقاب . [ ع ُ ] (ع اِ) مرغی است و عقاب تیزچنگال . (منتهی الارب ). مرغ شکاری سیاه . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پرنده ای است از جوارح و چنگال داران که عرب آن را کاسر نامد. و گویند عقاب «سیّد» پرندگان است و نسر «عریف » آنها. عقاب را «خداریة» نیز نامن...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مهذب بن ابی الملیح مماتی (544 - 606 هَ .ق .). یکی از رؤسای اعیان و نویسندگان بزرگ منزلت و ادباء بارع است . وی عهده دار اعمال دولت و ریاست دیوان گردید. دارای خاطری وقاد و تیز بود. او را در ادب تصانیف است . وفات اسعد در هجد...