کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قجر
لغتنامه دهخدا
قجر. [ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی ، بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . در 32000 گزی جنوب خاوری ده شیخ کنار رودخانه ٔ زمکان واقع است و موقع آن کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 150 تن است . آب آن از رودخانه ٔزمکان تأمین میشود. محصولات آنجا غلا...
-
قجر
لغتنامه دهخدا
قجر. [ ق َ ج َ ] (اِخ ) مخفف قاجار. نام ایلی است که قریب یک قرن و نیم در ایران سلطنت کردند. رجوع به قاجاریه شود. || (اِ) نام یک آهنگ دستگاه شور است . (فرهنگ نظام ).
-
واژههای مشابه
-
ده قجر
لغتنامه دهخدا
ده قجر. [ دِه ْ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در چهارهزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قصر قجر
لغتنامه دهخدا
قصر قجر. [ ق َ رِ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد در 24 هزارگزی شمال باختری بجنورد و 10 هزارگزی شمال شوسه ٔ بجنورد باینجه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری است . سکنه ٔ آن 275 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن...
-
واژههای همآوا
-
غجر
لغتنامه دهخدا
غجر. [ غ َ ج َ ] (اِ) کولی . قره چی . غربال بند. قرباتی . فالگیر. رجوع به دزی ج 2 شود.
-
غجر
لغتنامه دهخدا
غجر. [ غ َ ج َ ] (اِخ ) یکی از اقوام ستمکار عرب که در الحولة و نواحی اردن ساکن اند. (دزی ج 2).
-
جستوجو در متن
-
قجری
لغتنامه دهخدا
قجری . [ ق َ ج َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قجر. رجوع به قجر و قاجاریه شود.
-
قصر قاجار
لغتنامه دهخدا
قصر قاجار. [ ق َ رِ ] (اِخ ) قریه ای به شمیران ، و زندان قصر قجر بدانجا است . و اکنون به شهر تهران پیوسته شده است .
-
پیری بیک قاجار
لغتنامه دهخدا
پیری بیک قاجار. [ ب َ ک ِ ] (اِخ ) از سرداران سپاه صفوی در جنگ شرور. (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ادوارد براون «از سعدی تا جامی » ج 3 ص 463). و رجوع به بیری بیک قجر در حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 463 و 464 شود.
-
گرگر
لغتنامه دهخدا
گرگر. [ گ ُ گ ُ ] (اِ) سخنی از خشم و غضب به زیر لب گویند و آن را غرغر نیز خوانند و دندنه نیز گویند چرا که زیر لب و دندان پنهان مانده . (آنندراج ). سخنی را گویند که کسی آهسته زیر لب گوید. (برهان ). || صدای آب رودخانه که از فراز سوی نشیب ریزد. (آنندراج...
-
سیر و پر خوردن
لغتنامه دهخدا
سیر و پر خوردن . [ رُ پ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فراوان خوردن . بسیار خوردن : گرچند روزی سیر و پر میخوردمی انجیر رااز قوت بازوی خود بگسستمی زنجیر را. میرزا اشتها (یادداشت بخط مؤلف ).من که خوردم سیر و پرمرگی بیفتد توی لرقجر بمیرد گر و گر. (یادد...
-
مرگی
لغتنامه دهخدا
مرگی . [ م َ ] (حامص ، اِ) موت . هلاک . مردن . مرگ . مرگ و میر : سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان ).چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدائی است جان را ز تن . اسدی (گرشاسب نامه ص 236...