کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاطبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قاطبة
لغتنامه دهخدا
قاطبة. [ طِ ب َ] (ع اِ) همه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : دل بسته ام به قاطبه ٔ سروقامتان نیشکر است جای قرار غضنفرم .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
قاطبةً
لغتنامه دهخدا
قاطبةً. [ طِ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) قاطبة. تمام .همه . (آنندراج ). عموماً. جمیعاً. طراً. کلا. کافة.
-
جستوجو در متن
-
بالکلیة
لغتنامه دهخدا
بالکلیة. [ بِل ْ ک ُل ْ لی ی َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + کلیة) عموماً. کافةً. قاطبةً. کلیةً.
-
کلاً
لغتنامه دهخدا
کلاً. [ ک ُل ْ لَن ْ ] (ع ق ) در فارسی قید بکار رود. همگی . همه . طراً. تماماً. بتمامی . یکسره . یکباره . بالمرة. بالتمام . مقابل بعضاً. قاطبة. جمیعاً.کافةً. چنانکه : «کلاً ام بعضاً» (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پیر و جوان
لغتنامه دهخدا
پیر و جوان . [ رُ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قاطبةً. شیخ و شاب . همه . همگان : همه مرگرائیم پیر و جوان که مرگست چون شیر و ما آهوان . فردوسی .چنان لشکر گشن و دو پهلوان هزیمت گرفتند پیر و جوان .فردوسی .
-
طر
لغتنامه دهخدا
طر. [ طُرر ] (ع اِ) همه : جأوا طراً؛ آمدند همه . (منتهی الارب ). جمیع. کلا.همگی . جمیعاً. کافةً. قاطِبة. گِشت . همگان . کلمه ٔ طر در زبان عرب جز به صورت حال بصورت دیگر استعمال نشده ، یعنی همیشه بمعنی همه و بصورت طرّاً آمده است .
-
مرمره
لغتنامه دهخدا
مرمره . [ م َ م َ رَ ] (اِخ ) (مجمعالجزایر...) نام مجمعالجزایری است در دریای مرمره متشکل از چندین جزیره ٔکوچک در کنار سواحل شمالی آناطولی (آسیای صغیر). این جزایر به مناسبت داشتن معادن مرمر و محصولاتی از قبیل زیتون و انگور شهرت دارند. تعداد سکنه ٔ آن ...
-
شهید حاکم
لغتنامه دهخدا
شهیدحاکم . [ ش َ ک ِ ] (اِخ ) حاکم شهید، محمدبن محمدبن احمدبن عبداﷲبن عبدالمجیدبن اسماعیل بن الحاکم ملقب به ابوالفضل بلخی مروزی سلمی . وزیر شهید حمید سامانی در خراسان که در سال 334 هَ . ق . بقتل رسید و درمقبره ٔ سورکدان مرو بخاک سپرده شد. شهید حاکم ا...
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ِ ] (اِ) جمع «که » است که به معنی کوچکان و خردان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : به گرد اندرش روستاها بساخت چو آبادکردش کهان را نشاخت . فردوسی .- کهان و مهان ؛ همگی . همه ٔ مردم . عموم ناس . قاطبةً : کهان و مهان خاک را زاده ایم به ناکام تن مر...
-
مجلس شورای ملی
لغتنامه دهخدا
مجلس شورای ملی . [ م َ ل ِ س ِ ی ِ م ِل ْ لی ] (اِخ ) یکی از مجالس قانونگذاری ایران است که از نمایندگان تهران و ایالات و درحدود نصاب قانونی و شرایط قانونی انتخاب و فراهم می شود و نماینده ٔ قاطبه ٔ اهالی ایران است (اصل اول و دوم قانون اساسی ). (ترمینو...
-
یوزباشی
لغتنامه دهخدا
یوزباشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) کلمه ٔ ترکی است (از: یوز، صد + باش ، رئیس و سر + ی ) و معنی ترکیبی آن سردار و رئیس صد نفر است . رئیس صد تن . قائد صده . (یادداشت مؤلف ). سردار صد کس . (آنندراج ) : در زمان شاه عباس ماضی صد نفر از غلامان گرجی سفید...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بختیاربن علی بن محمد الماندائی الواسطی مکنی به أبوالعباس . یاقوت گوید: او راست معرفة جیّده به ادب و نحو و لغت و در جمادی الاَّخره ٔ سال 552 هَ . ق . به بغداد درگذشته است و مولد او در ذی الحجة سنه ٔ 476 در اعمال واسط بود. ...
-
ابوطالب
لغتنامه دهخدا
ابوطالب . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف عم رسول صلوات اﷲ علیه پدر امجد امیرالمؤمنین علی علیه السلام . نام آن حضرت عمران و بقولی عبد مناف است و اوّلی مشهورتر است و از اینرو حضرت امیر مؤمنان را علی عمرانی خوانند. رسول صلوات اﷲ عل...
-
ریش سفید
لغتنامه دهخدا
ریش سفید. [س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد معمر و سالخورده که آن را به ترکی «آق سقّال » گویند. (آنندراج ). پیرمردو مسن . (از ناظم الاطباء). سال خورد. پیر و کهنه . (ازمجموعه ٔ مترادفات ص 82). || رئیس و سرکار.(ناظم الاطباء). کنایه از رئیس و مهتر، و...