کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قادر ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قادر بودن
لغتنامه دهخدا
قادر بودن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) توانستن .توانا بودن . توانائی داشتن . || مسلّط بودن : و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هفتم بر زبان خویش قادر بودن . (کلیله و دمنه ).
-
قادر شدن
لغتنامه دهخدا
قادر شدن . [ دِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) توانا شدن . توانائی یافتن : آنکه مسکین است اگر قادر شودبس جنایتها از او صادر شود. سعدی .بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو رحمت نکند. (گلستان ).
-
قادر مطلق
لغتنامه دهخدا
قادر مطلق . [ دِ رِ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) توانا بر همه چیز. توانا بدون هیچ قید و شرط. بر همه چیز توانا. || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . این لفظ در عبرانی «شدّی » خوانده شده و یکی ازاسمهای خدای تعالی است که مظهر قدرت کامله ٔ نامتناهی او از جمله صف...
-
چشمه قادر
لغتنامه دهخدا
چشمه قادر. [ چ َ م َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان که در 14 هزارگزی باختر صحنه و 5 هزارگزی جنوب شوسه ٔ کرمانشاهان به همدان واقع است دشت و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، حبوبات و توتون و شغ...
-
قادر علی الاطلاق
لغتنامه دهخدا
قادر علی الاطلاق . [ دِ رِ ع َ لَل ْ اِ ] (ص مرکب ) صاحب قدرت بر هر کاری . (آنندراج ) (غیاث ). توانا بر هر چیز و این وصف غالباً در مورد باریتعالی عز اسمه بکار رود: خداوند قادر علی الاطلاق .
-
جستوجو در متن
-
افقار
لغتنامه دهخدا
افقار. [ اِ ] (ع مص ) درویش ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درویش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).فقیر گردانیدن . (از اقرب الموارد). || عاریت دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ستور بعاریت دادن برای سواری . (المصادر زوزنی ...
-
اعوار
لغتنامه دهخدا
اعوار. [ اِع ْ ] (ع مص ) یک چشم گردانیدن کسی را: اعوره اعواراً؛ یک چشم گردانید آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکچشم گردانیدن . (آنندراج ). یکچشم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اعور ساختن کسی را. (از اقرب الموارد). || آشکار گردیدن . (منتهی الارب )...
-
منتر
لغتنامه دهخدا
منتر. [ م َ ت َ ] (اِ) مأخوذ از سنسکریت ، کلام و آواز مؤثر. (ناظم الاطباء). || مأخوذ از اوستائی منثره ، به معنی کلام مقدس ، دعا. دعا و وردی که شخص را قادر به تصرف در اشیا و اشخاص می سازد. افسون . (از فرهنگ فارسی معین ).- انتر و منتر ؛ معطل و حیران...
-
اضلال
لغتنامه دهخدا
اضلال . [ اِ ] (ع مص ) اضلال خدای تعالی کسی را؛ به بیراهه راندن وی را، یقال : اضله فضل ّ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیراه گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گمراه گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گمراهی . (ناظم الاطباء). گمراه کردن .(ترجم...
-
بیوشیمی
لغتنامه دهخدا
بیوشیمی . [ بی ُ ] (فرانسوی ، اِ) زیستشیمی . علمی است که در آن از تغییرات شیمیایی مواد آلی و غیرآلی بوسیله ٔ موجودات زنده و بصورت دقیقتر از عمل میان یاخته یا موجود زنده و محیط شیمیائی آن و تبدیل عناصر این محیط به نیازمندیهای زیستی خاص آن بحث میشود. ب...
-
منهزم
لغتنامه دهخدا
منهزم . [م ُ هََ زِ ] (ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده . (غیاث ) (آنندراج ). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . به هزیمت شده . گریخته . شکسته (در جنگ ). شکسته (سپاه ). (یادداش...
-
هست
لغتنامه دهخدا
هست . [ هََ ] (اِمص ) وجود. هستی . (یادداشت به خط مؤلف ) : پیش هست او بباید نیست بودچیست هستی پیش او کور کبود. مولوی .جز حق حکمی که حکم را شاید نیست هستی که ز حکم او برون آید نیست . (منسوب به خواجه نصیر طوسی ).- به هست آمدن ؛ به وجود آمدن . (یادداش...
-
تقدیر
لغتنامه دهخدا
تقدیر. [ ت َ ] (ع مص ) اندازه کردن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ): قدره ُ علیه و له تقدیراً؛ اندازه نمود آن چیز را بر وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : و کشاورزی و عمارت زمینها و تقدیر آبها و درورزیدن غله ها و ثمره...
-
محرم
لغتنامه دهخدا
محرم . [ م َ رَ ] (ع ص ، اِ) ناشایست . حرام . (منتهی الارب ). حرام کرده ٔ خدا. (ناظم الاطباء). ج ، محارم . || حرمت . || رحم محرم یا ذومحرم ؛آنکه نکاح با او روا نباشد. (منتهی الارب ). زنی که نکاح کردن آن بر مرد برای همیشه حرام باشد به سبب خویشاوندی یا...